۱۳۸۷ بهمن ۵, شنبه

عشق زمزمه ی جاری زمان صلح پایدار

«کجا فغان زجغد جنگ و مرغوای او// که تا ابد بریده‌باد نای او// کجاست روزگار صلح و ایمنی// شکفته‌مرد و باغ دلگشای او// کجاست عهد راستی و مردمی// فروغ عشق و تابش صدای او// کجاست دور یاری و برابری// حیات جاودانی و صفای او// زهی کبوتر سپید آشتی// که دل برد سرود جان‌فزای او// رسید وقت آن که جغد جنگ را// جدا کنند سر به‌پیش پای او»
محمدتقی بهار

اوریانا فالاچی خبرنگارو نویسنده ی مشهور ایتالیائیی برای یافتن پاسخ پرسش خواهر کوچولویش که او را دوست می داشت . راهی سفری دوروپر خطر به اسیای جنوب شرقی شد . خواهرش پرسیده بود :
زندگی یعنی چی؟
. او برای یافتن پاسخ ان سوال مدت زمان زیاد زیادی را با سربازان مریکایی و ویت کنگ ها گذرانده بود . می خواست دریابد که واقعا زندگی یعنی چی ؟
او دریافت که در ان جنگ هولناک بیشتر از ان که ادم ها به کشتن بیندیشند و یا به پیروزی در میان باخت . فقط به این می اندیشند که چه بر سر عشقشان امده و یا خواهد امد . او در جنگ ویران گر ویتنام هر کجا که رفت نشان و جای پای عشق را دید و ردی از خون که در نهایت فقط به عشق ختم می شد . در میان سرباز های امریکایی .. در نامه های برجای مانده ی چریک های ویت کنگ ... همه جا فقط یک چیز بود . در اخرین لحظه ی زندگی و حیات تنها ردی از عشق بودو نشانه ایی که پر از فراغ و اندوه . او کتاب زندگی – جنگ و دیگر هیچ را نوشت . اما به گمان من او فقط می توانست کتاب عشق و عشق و دیگر هیچ را بنویسد ...
او نوشت که که اگر تو در ان سوی مرز ادم بکشی یک قهرمانی ( مرز هایی که ادم ها را از هم جدا می سازدو برای انها نفرت را ببار می اورد ) و اگر در این سوی مرز – در داخل کشور – ادم بکشی تو یک قاتلی . و باز سوال کرده بود تفاوت این ادم ها در چیست ؟ ادم های این سو . ان سو ی مرز چه تفاوتی با یکدیگر دارند ؟ هر دو عاشق می شوندوهر دو در فراغی اندوه بار می گریندو به ناچار تن به جدایی می دهند بی ان که واقعا از هم فاصله بگیرند ...
این سوال همچنان پابرجاست که عاشقان چه در این سوی مرز و چه در ان سو چه تفاوتی بایکدگر دارند ؟ واقعا انسانها با هم چه تفاوتی دارند ؟
شاید برای یک سرباز – برای انسانی که ناچارو مجبور است که بجنگدو یا با شیفتگی و جنون به حد ی از قساوت رسیده و یا به الزامی برای ناچار زیستن . مرگ و کشتار عاشقان اسان و ساده باشد .
اما برای انها که اجبار می افرینند- برای انها که الزام می سازند – برای فرمانده هانی که سرباز ان را اگر تن به جنگ ندهند اعدام می کنند – برای کسانی که ادم ها را در شیفتگی و جنونی بی حد وارد می سازند برای انها چه ؟ برای رهبران و بزرگان قومی که نبرد برای تحمیل شخصیت و منش خویش را تبدیل به یک وظیفه ی فرازمینی و الهی کرده و برای اطاعت نکردگان مرگ را ارمغان می اورند . چه ؟
چگونه می توان باور کرد که در دی ماه 1387 اول سال نو میلادی 2009 در شهر مقدس مشهد 3 انسان ( مرد ) را به جرم رابطه ی جنسی سگنسار کنند و 2 نفر بر اثر خوردن سنگ به سرشان در جا بمیرند .( تا کنون فقط زن ها سنگسار می شدند . )اما اینک چنین به نظر می رسد که دامنه ی این عمل شنیع و غیر انسانی به حوزه ی مردان نیز رسیده است . به این حوزه رسیده تا از این به بعد هر مردی ( متاسفانه در کشور های جهان سوم و در شهر های کم جمعیت و شهر های درجه 2 به لحاظ اهمیت جمعیتی و اداری این مرد ها هستند که بیشترین جنبش های سیاسی و تعاملات را شکل می دهند ) که اراده ی فعالیت و حرکتی سیاسی نماید بجرم رابطه ی جنسی نا متعارف سنگسار می گردد .جنبش سیاسی از این پس رنگ سنگ و قهر و کینه به نام شریعت خواهد یافت . در عین حالی که شریعت و اسلام اصیل در باب حکم زنا طرح مساله ایی شگفت دارد . ( قضاوت های حضرت علی – ع- زنی به خدمت امام امد و گفت . زنا کرده ام . امام فرمود : اشتباه کرده ایی و دچار توهم هستی . برو خوب فکر کن . زن رفت و باز گشت و تکرار کرد . اما م : برو به خانه از شر شیطان توبه کن که به اشتباه تو را می اندازد . . زن رفت و پس از مدتی باز امد و اصرار کرد . امام متوجه حامله گی وی شد . فرمود : برو وضع حمل کن توبه کن از شر شیطان رجیم و...
مساله این نیست که قضاوت نیک مردی را در قبای حاکمیت باز گوئیم و تاکید نمائیم که حاکمان و مدیران و قضاوت پیشگان این سرزمین نیز همان راه بروند و همان کار انجام دهند . مساله ان است که امام علی هر گز نخواست کسی را بکشد و بر خلاف انچه از وی تصویر کرده اند وساخته اند مردی بود از تبار پاکی با دست های پاک و غیر خون الود .به هر روی چگونه می توان حکم سگنسار برای انسانی صادر کرد که به تعبیر شریعت و نص صریح روایت باید – 2 مرد عادل و یا 4 زن عادله ببینند که همچون میل در سرمه دان حرکت انجام می شود . ایا اصلا به عقل جور در می اید که 2 نفر ادم عاقل در کنار ادم هایی عاقل ( بر مجنون و دیوانه حرجی نیست هر فعل ) بایستند تا انها همچون میل در سرمه دان کار و فعل انجام دهند ؟ ایا اسلام نخواسته به این ترتیب شرایطی را جور کند که هرگز قابلیت اثبات چنین فعلی صورت نگیرد . کجا می توان 2 و یا 4 زن عدل پیشه پیدا کرد . در کجا می توان چنان فضای بازی پیدا کرد که دید در فعل و جود داشته باشد .و از کجا می توان شرایطی را مهیا کرد که دیده شود که میل در سرمه دان بالاو پائین می گردد .... شگفت است که چنین بی پروا حکم خدا در مورد انسانها جاری می شود و ... و با منتهای فشار و شلاق اعترافی گرفته می شود که خود قانون ان اعتراف را منسوخ و بی پایه می داند .
از ان مهمتر ان که مگر نه ان که شریعت و طریقت و ادراک انبیایی سلسله ایی است به هم پیوسته و متحد که از اغاز تا فرجام ان حکم واحد و رفتار ثابت است ( اگر حکمی حضرت موسی – ع – داده است عین همان حکمی است و مورد تائید بی کم و کاست حضرت عیسی – ع – و درست همانند حکم حضرت محمد – ص- می باشد .چرا که سلسله ی انبیا الهی از یک مبداو در یک مقصدند. ) .
حضرت عیسی (ع) را گفتند که مریم مجدلیه زنی زنا کار است و چون زنا می دهد به حکم شریعت باید سگنسار گردد .جمعیتی انبوه گرد امدو سنگ بسیار فراهم اورد و مریم مجدلیه را در میان گرفته از حضرتش خواستند که او سنگ اندازی را اغاز کند .
حضرت سنگ بزرگی برداشت و به طرف جمعیت برگشت و فریاد زد :
ان کس که تا کنون گناه نکرده پیش آید و سنگ نخست را بزند .
جمعیت یکی .یکی کنار رفتند. حضرت سنگ بینداخت . مریم مجدلیه توبه کردو از نزدیکان حضرت شد . آیا نمی توان چنین سرنوشت و ادله ایی برای تمام نگون بختان این سرزمین یافت .
چه کسی جرات ان را دارد که در مقابل این فرمایش حضرت علی ( ع ) بایستد و به نام او و به نام دین اسلام جان انسانی را بگیرد . به هر دلیل و استدلال – حتی عناد . حتی کفر . حتی دشمنی با خدا – گویند در جنگ با خوارج مالک اشتر به حضرت گفت ای علی (ع) تو 100 نفر کشته ایی و من 99 نفر ( غرضش ان بود که من به تو بسیار نزدیکم و...) حضرت فرمود : تو 99 نفر کشتی بی ان که چیزی از انها بدانی . شمشیرت را گذاشتی و از یک کنار ادم ها را درو کردی . اما من وقتی که می خاستم کسی را بکشم نخست به اینده ی او نگاه می کردم اگر تا 70 نسل بعد از او از پشت وی – بچه و نوه های او – کسی را مومن و خدا جو می یافتم ار مرگ او می گذشتم . تفاوت منو با تو در این است که من نمی توانم ادم بی گناه را بکشمو ادمی که ممکن است روزی از نسل او مومن و انسان درست کاری زاده شود .( هرچند در اصل مطلب دروغی نهفته است که امام 100 نفر کشت .. که این امکان وجود نداشت با ان طرز تفکر امام 100 نفر کشته باشد و...)
«لطافت، نیرومندتر از سختی، آب قوی‌تر از صخره و عشق تواناتر از بی‌رحمی است.»
هرمان هسه










چگونه می توان به کسانی که برای نزدیکان خود – هم محله ایی ها – هم شهری ها – هم استانی ها وهم وطنان خود علاقه ایی ابراز نمی دارند و مهرو محبتشان را به انها تسری نمی دهند باور داشت که انها بقیه ی جهان را د وست خواهند داشت ؟ آیا چراغی که به خانه روااست به مسجد حرام نیست؟ باور این مساله بسیار دشوار است که فرد بی احساس و علاقه و محبت نسبت به همراهان و هم شهر ی ها و هموطنان بتواند دیگر ادم ها – ادم هایی را که نمی شناسد . ادم هایی که انها را ندیده . ادم هایی که بخشی از باور های او نیستند. ادم هایی که لحظه ایی هم انها را ندیده - دوست بدارد . چگونه می توان نسبت به ادم هایی که هرگز ندیده ای و هیچ نسبتی با انان نداری عشق بورزی و نسبت به نزدیکانت نفرت داشته باشی ؟ . بی گمان یک جای این مساله دچار مشکل و بحران است .
با این همه همچنان که به درستی نقل می شود . دوستی . عشق. مهرو محبت دارای سلسله مراتبی است که از مهر و علاقه حلقه و رابطه ی در دید نزدیک به سوی دور روان است ....به دیگر سخن ابتدا محبت بسوی نزدیکانو انها که اشنایند روان می گرددو سپس به دیگران تسری می یابد .
به هر روی مدیر و حاکمی که عشق را احساس نکرده . مدیری که هیچگاه نتوانسته کسی را دوست بدارد هرگز او نمی تواند زمام امر مدیریت مردم را به دست گیرد .
چگونه می توان به انسانی که قادر به دوست داشتن کسی نیست اعتماد کرد ؟
چگونه می توان به کسی اعتماد کرد که نتوانسته و نخواسته عاشق شود و از عشق برای خود شیفتگی جنون اسایی را برداشت نموده است ؟
بدبینی – تردید – شک و جنگ و تخریب . اتهام و ویرانگری جلوه هایی از بی عشقی و نفرتی ریشه دار است . حال باید یرسید . چرا بعضی ها عاشق نمی شوندو چرا بعضی ها عشق را با شیفتگی و اسارت و محو و جذب شدن در یک موفعیت و یک شخص یکی می دانند ؟ ایا عشق با شیفتگی بدون تعقل به یک اندیشه – یک نفر – یک موقعیت و... واقعا همان عشق موصوف است ؟ایا می توان به کسانی که نمی توانند به اعضای خانواده ی خود عشق به ورزندو انها را دوست داشته باشند دل بست ؟
به روی عشق همان احساس لطیف و بی پروایی است که در ان نفرت جایی ندارد و زشتی و غرور بدان راهی نداردو همه چیز در تللو ان زیبایی است . زیبایی همراه خود درکی عمیق و متعالی به همراه دارد . درکی که همه را در گستره ی خویش می بیندو در این راه پرعبور گذرگاهی برای وصال می سازد . وصالی که همراه خود خردو زیبایی- تفکرو گذشت را ببار می اورد .
از این روی هیچ گاه عشق نمی تواند جنگ و نفرت و مرگ و ترور با خود داشته باشد .
پس اینان چه کسانی هستند که به نام عشق به وطن – عشق به دین- عشق به زبان- عشق به نژاد و... ادم ها را برای رسیدن به اهدافشان وادار به جنگ و نفرت ورزی نسبت به دیگر انسانها می نمایند ؟
اگر چه باید بازتعریفی از عشق و جلوه های ان داشت اما می توان چنین تببین نمود که هرگز دفاع از محبت و کرانه های ازادی و عشق را نمی توان با مرگی برای توسعه ی نفرت وکینه یکسان دانست . بی گمان ان که برای سرافرازی و بقاو خوشبختی معشوقش می جنگد . ان که برای ازادی از هر قیدو بندی دینی – اعتقادی – اقتصادی – اجتماعی و سیاسی نبرد می کند و برای ان جان فدا می کند . تفاوت بسیاری با کسی دارد که برای زنده بادو مرده باد می جنگد .اصولا نبرد برای رهایی و خوشبختی هرگز زنده بادو مرده باد با خود ندارد . هر گز ستیز روشنایی بر علیه تاریکی و نبرد عشق بر علیه نفرت خشونتی بی معنا به همراه ندارد . چنین نبردی تبین کننده ی خصلت های شکوهمند انسان های ازادی است که تمام بشریت را همان گونه که هستند دوست می دارند و برای همسویی و همراهی با بشریت همه ی انسانها را به همکاری و همسویی فرا می خوانند . نبرد داخلی اسپانیا – نبرد اسپارتاکوس – نبرد اشکانیان بر علیه سلوکیان و... نبرد بابک خرم دین و ... برای ازادی . جنگ های مقدسی بود که بسیاری از ازادیخواهان و ازاده گان جهان را به خود فرا خواند و تاریخ فراز یاد انها را هرگز از یاد نخواهد برد ....نبرد عشق برای ازادی و رزم برای خرد ورزی شکوه فروزان تمامی خصلت نیک انسان در فراگرد تاریخ حیاتش می باشد . یادوراه های از عظمت انسان بودن و انسان زیستن و...
با این وصف اینک به نام انسان به نام صلح عاشقانه و برای تمام عاشقان جهان و برای تمام ادم هایی که قلب هایی پاک در سینه دارندو برای هر دردی از بشریت درمانی و التیامی را جستجو می کنند پیش درامدی بر بلندای نظر گیر عشق خواهیم داشت :

عشق چیست ؟

عشق پیچکی است از مهری فراوان که فقط در ان روشنایی و نیکی پیدا است . عشق راهی است برای یافتن زیبایی بی مهابا و بی درنگ در هر پهنه ایی که اندک زمینه ایی از وفاو وجدان وجود دارد . عشق در سرزمینی می روید که در ان انسان بودن را فقط بخاطر انسانیت پاس می دارندو حرمت ازادی و برابری همه ی انسانها را مقدس می شمارند .
عشق در ذات و جوهر خویش با نفرت و قهرو جنگ دشمن است و هرگز و در هیچ کجا نمی تواند اسارت و رنج انسانها را
بر تابد . نبرد عشق در گذار زمان بر علیه نفرت بیش از ان که جنگی خون بار باشد راهی روشنایی بخش و فانوسی نورافشان بر کرانه های دریا های پر از صخره ی نفرت و اندوه است .
عشق ترکیبی از روشنایی و دانایی وعاطفه و خرد برای پویش گذرگاه های صعب و بحران زا است . از این روی در هر کجا که عشق می روید میوه ی صلح و دوستی در ان پای می گیردو همراه با ان شیفتگی دیوانه بار و افراط در تحمیل و تزویررخت بر می بندد و جای خویش به دانش فراز مند می سپارد .
در کل عشق باور و
احساسی عمیق و لطیف است که با حس صلح‌دوستی و انسانیت در تطابق است. عشق نوعی احساس عمیق و عاطفه در مورد دیگران یا جذابیت بی انتها برای دیگران است. در واقع عشق را می‌توان یک احساس ژرف و غیر قابل توصیف دانست که فرد آنرا دریک رابطه دوطرفه با دیگری و یا دیگران تقسیم میکند.
از این روی عشق همراه با خود یک اشتراک مساعی و یک همدلی و همیاری گسترده به همراه می اورد . همراهی و همدلی عاشقانه سبب می گردد که انسانیت در درکی متقابل از هم برای انجام هدفی مشترک تلاش نماید . همین تلاش مشترک و همدلانه است که جامعه را با اهداف و توانایی های بسیاری مواجه ساخته و در بستری از پویش و خیزش بی وقفه قرار می دهد . تلاشی جهش گونه که برایند ان توسعه و شکوفایی است .
چرا در ایران اسلامی هیچ چیز و هیچ مطلب و موهبتی برای اکثریت مردم شادی پایداری ایجاد نمی کند ؟
چرا کسی از بودن و یا نبودن چیزی دلگیرو نگران نمی شود ؟
چرا عاطفه ها کاستی گرفته ؟چرا مرگ و عذاب ادم ها ان هم در پیش چشمان دیگرا ن هیچ احساسی را بر نمی انگیزد ؟
چرا کسی از مرگ و اندوه دیگری رنج نمی کشد ؟
چرا هیچ کار جمعی تقریبا به سرانجام نمی رسد و بهره ایی ندارد ؟
چرا همه نسبت به سرنوشت و اینده ی خویش بی تفاوت و بی ملاحظه شده اند ؟
چه بر سر این ملت امده است که هیچ پدیده ایی نمی تواند انها را شادمان و با نشاط گرداند ؟
ان کس که باد می کارد طوفان درو خواهد کرد . تبین این مثال معرف ان است که از هنگامی که عشق در این سرزمین ممنوع شده و احساس نیکی به نفرتی برای بیان مرده باد تبدیل شده . مرده بادی که بر اثر تفسیر های خاص از تعبیر منش شخصی و نگاه فردی شکل یافته است . هنگامی که مرگ ارمغانی برای عشق ورزی و لطافت طبع و مهر ورزی پاک انسانی گردیده . دیگر چگونه می توان انتظار داشت که اشتراک مساعی – همنوایی – شادی و نشاط – جنبش و شور و حال شادی بخش ...ایجاد شود ؟
در این جا – در سرزمین مادری - عشق تصویری از خود شیفتگی و تحمیل بی حدو اندازه ی بزرگ پنداری شخصیت هایی است که می خواهند مورد قبول و مقبول و دوست داشتنی جلوه نمایندو در این میان هر عشق و علاقه ایی که موجب انتقال عطف توجه از آنان به سویی دیگر گردد مورد مذمت و نکوهش قرار می گیرد .
عشق در این جا تنها فقط می تواند یک معنا بیابد و ان عشق جنون امیز و شیفتگی دیوانه وار به یک تفکرو شخصیت و ائین خاص است .و پر واضح است که تغیرا ت توجه بسوی دیگر به معنای درگیری و نفی بنیان فکری و اندیشه ایی حاکمیت تلقی گریده و بشدت مورد توبیخ قرار می گیرد .
از همین روی می باشد که در فقدان و درگذ شت اندوه بار عشق نفرت و مرگ و اعدام هر لحظه بیش از پیش نمود می یابدو همراه با ان بی تفاوتی و بی نشاطی و بی فردایی و بی امیدی فرجام مرگباری را پدیدار نموده که دیگر نمی توان بر ان نام زندگی نهاد . وبی گمان ان هنگام که عشق نباشد صلح نیست و هنگامی که صلح نیست نفرتی دیگر باز تولید می گردد و نمودی دیگر از ان به شکل اندوه و ناامیدی پدیدار می گردد . نفرت تعمیم یافته در فرجام به انجا همه را می رساند که دیگر هیچ کس از اسیب ان در امان نماند .بدیهی است در گستره ی تعمیم نفرت همواره باید دشمنی خارجی و بیرونی پیدا شود تا عطف توجه نسبت به او شکل گیرد . با این همه ترکش هاو اثار نفرت القایی و گریز از عشق خواسته و یا ناخواسته دامن گیر جامعهو زندگی مردم عادی نیز می گردد این چنین است که زندگی در دهشتی از بی تفاوتی و ناله های وجدان فروخفته به اجبار دیگر نشاطو شادی – سرزندگی و ارامش نمی یابد و هر انچه هست تدبیر برای ویرانی و ویرانی برای تدبیر است که بر خاکستر های کالبد عشق می روید . هرزه گیاهی سمی که نسل های اینده را نیز به کام خویش می کشدو همراه با نفرت فزاینده ی گسترده و توسعه یافته به اینده کیفیت و ایده ال های زندگی را نیز دگرگون می سازد . در این میان و برای درک بیشتر این عارضه ی دردناک
کافی است فقط به امواج خروشان قتل – کشتار – ویرانگری و ...ادم های عادی توجه نمود . وقتی که فقط در یک روز بارانی در شهر تهران 5 نفر بی ان که همدیگر را بشناسندو بی ان که نسبت به یکدیگر احساسی داشته باشندو فقط بر اثر راه بندان ناشی از بارش کشته می شوند .. وقتی که جوانی فقط بخاطر نگاه یک جوان دیگر به خودش بی دلیل او را می کشد و ...و هنگامی که مردی همسرو فرزندان خردسالش را می کشد ... هنگامی که برادری خواهرو نوزادش را تکه تکه می کند نمادی از چیست ؟ ایا جز ان است که هیچ تعلق خاطرو لطافت طبع و زیبایی روا ن و روحی دیگر وجود نداردو نفرتی سرکش و لجام گسیخته دارد جامعه را درهم می نورددو ویران می سازد ؟
چرا باید از عشق گریزان باشیم ؟ مگر نه انکه عشق موهبتی الهی برای افزایش محبتی بی مانند میان انسانها است . موهبتی که بشریت را برای زندگی و زیستی بهترو فزاینده تر اماده و مهیا می سازدو در او شعوری عاطفی را ایجاد می کند . شعوری برای بهتر زیستن وبهتر بودن .

عشق به عنوان یک احساس مثبت (وشکل بسیار قوی «دوست داشتن») معمولا درنقطه مقابل
تنفر (یا بی احساسی محض) قرار می‌گیرد .
مگر نه انکه صلح مترادف با عشق است و عشق همراه با صلح . پس چرا ... چرا عشق به دار کشیده می شود و صلیب عاشق را بر دوشش سوار می سازند ؟ مگر این جامعه نباید در کنار هم و با هم زیستن شرافتمندانه را تجربه کند ؟
مگر نیست ان که : در هنگامه ایی که رنج هاو درد های بشریت افزون می گردد و بیش از حد تحمل می شود . تنها یک راه علاج برای ان می توان در نظر گرفت و ان گسترش عشق است . عشق به زیبائی های موجود عشق به انسان هاو عشق به تمامی نیکی هاو نیک سرشتی ها . عشق تنها درمان گر ناراستی و نفرت کینه جویانه نیست و نه راه علاجی برای تسکین درد هاو الام بشریت . بلکه عشق بالاتر از ان گذرگاهی است بسوی دانایی و تعقل خرد مندانه . عشق از این منظر واکاوی علت وجود و هستی و درک زیباشناسی جهان پیرامونی است . جهانی که با ادراک زیباشناختی محل بهترو مناسب تری برای زیستن می شود . چه انکه هنگامی که می گوییم ( الله جمیل و یحب جمال ) بدان واقفیم و اگاهیم که زیباپرستی و دوست داشتن زیبایی کاری فرازمینی و پسندیده است . پس چرا ؟
چرا نمی خواهیم در این فرصت کوتاه زندگی عاشقانه زندگی کنیم و عاشقانه همدیگر را دوست بداریم _ بی انکه دین و نژاد و قومیت و ملیت اثری در مهرورزی ما داشته باشد _ شاید تنها دلیل ترس از عشق در این ساختار نفرت افرین تنها یک دلیل داشته باشد و ان هراس از همزیستی تمامی انسانها فارغ از باور هاو اعتقادات و جدای از رنگ و نژادشان باشد و از ان با لاتر ان که عشق این فرصت گران بها را به انسان ارزانی می دارد که با خردو عقلانیت زندگی کندو فرصت زندگی به دیگر انسانها را بدهد .
عارف نامی و بلند اوازه شیخ ابوالحسن خرقانی در این باره گفته است :
هر کس از این سرای به دورن دراید نانش دهیدو هیچ از دین او مپرسید چه انکه در درگاه ایزد به جان ارزد به یقین در خانه ی بوالحسن به نان ارزد .
خصلت شکوهمند عشق به نیکی و نیک نهادی و پاکیزه سرشتی انسان ... عشق به تمامی موجودات عالم که ره پوی کمال و وصال به خدایند و..
. شاید از همین روی است که حافظ می فرماید :
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سراید
ناخوانده نه نقش مقصود از کارگاه هستی
بی گمان همین شناخت ارائه شده از زیبایی و عقلانیت توسط عشق است که باز می گوید : ... زیبه (زیبا ) اندیشان به زیبائی رسند . در واقع مقدمه ی عشق ورزیدن و عاشق شدن و تفکر سرشار از عشق ان است که اندیشه در ان سامان یابد . بدین سان عشق همراه با اندیشه ی ناب عقلایی و زیباشناسی خود بستری است برای خرد ورزی . خرد حدفاصل میان شیفتگی یا همان علاقه ی افراطی و بی حد و مرزی است که جنون به همراه داردو بستری برای نفرت را فراهم می سازد . از منظر مذهبی نیز این عشق ویژگی های خاص صلح امیزی و رهایی از نفرت را بر خلاف شیفتگی دارد ( در شیفتگی که سرسپرده گی و اطاعت بی چون و چرا در ان است و اغلب یک طرفه و با خصیصه ی عقل گریزی همراه است در فرجام خرد ناکارامد می گردد و هیچ مساله ایی به جز همان اراده و خواست القایی وجود ندارد . این شیفتگی ویران سازو عقل گریز را گاهی بعضی ها با عشق یکسان می پندارند در حالی که تضاد ماهوی ان در تدبیرو خرد کاملا مشهودو معلوم است ) . نمونه هایی از این عشق در متون دینی تعریفی از این پندار نیک است :
اسلام
قرآن در سورهٔ روم آیهٔ ۲۱ چنین آورده‌است:
و از نشانه‏های خداوند اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید، تا در کنار آنها آرامش یابید، و در میانتان دوستی و رحمت قرار داد، آری در این [نعمت] برای مردمی که می‏اندیشند قطعا نشانه‏هایی است.
در اسلام هر جا سخن از نشانه است اشارتی تام و تمام به خرد دارد . نشانه دلیلی برای تفکرو اندیشه است . همچنین اسلام عشق را در این تمثیل زیبا موجبی برای ارامش می داند و بی تردید ارامش متضاد با نفرتو جنگ و عداوت است .
مسیحیت
در
انجیل از عشق به عنوان مجموعه‌ای از اعمال و رفتارها نام برده شده‌است که معنایی وسیع تر از ارتباط احساسی دارد. عشق مجموعه‌ای از رفتارهای انسان است که انسان بر اساس آنها عمل می‌کند. در انجیل به افراد سفارش شده که علاوه بر معشوق خود و حتی دوستانشان دشمن خود را نیز دوست داشته باشند. در انجیل از این عشق فعال در قرنتی ۸-۴: ۱۳ سخن به میان آمده‌است:
عشق صبور است، عشق مهربان است. هرگز حسادت نمی‌کند، هرگز به خود نمی‌بالد، مغرور نیست. گستاخ نیست و خودخواه نیست، به سادگی خشمگین نمی‌شود، خطاهای دیگران را به خاطر نمی‌سپارد. عشق از همدمی با شیطان لذت نمی‌برد بلکه دوست دار حقیقت است. همواره حافظ است، همواره به دیگران اعتماد دارد، همواره امیدوار است و همواره پاکیزه‌است. عشق هرگز شکست نمی‌خورد.
زرتشت
در ائین زرتشتی عشق مجموعه ایی است از خواست . از همدلی . گرایش و جستجو است . ریشه ی کلمه ی عشق را ایسک اوستایی دانسته اند.
(با این همه عده ایی عشق را را بر گرفته از عشقه نوعی پیچک می دانند . با این همه عشق در تعبیر عربی جایی نداردو بجای ان از کلمه ی حب استفاده می شود و...)
با این همه . عشق با همان منظرو چشم انداز عقلایی و ادب افرین و خرد پیشه و در عین حال گریزان از شیفتگی و باور پذیری افراطیو متعصبانه در شعرو ادب پارسی جایگاهی رفیع و فرازمند داشته و دارد و بر اساس ان با تعابیرو تمثیل های بسیاری از معانی و مفهوم مواجه است : ( عشق کاری با دیدگاه های شریعت مدارو خوب و بد ندارد .)

«ملت عشق از همه دین‌ها جداست // عاشقان را ملت و
مذهب خداست »

مولوی
یا به تعبیری :

علت عاشق ز علت‌ها جداست // عشق اصطرلاب اسرار خداست »
مولوی


آنکه خبردار شد ز مسأله عشق//
کار ندارد به هیچ ملت و مذهب
(
فروغی بسطامی)


«خراب عشق شو کاباد گشتی// غلام عشق شو کازاد گشتی// حدیث عشق انجامی ندارد// خرد جز عاشقی کامی ندارد// منوش از دهر جز پیمانه عشق// میاور یاد جز افسانه عشق// دلی، کو با بتی عشقی نورزد// مخوانش دل که او چیزی نیرزد»
عبید زاکانی




بزرگان و حکما عشق را برتر از ایمان و کرامت و... دانسته اند . جایگاه عشق را در منظر انسانی بزرگترین فضیلت نام نهاده اند و...:

هرشخصی دو بار می‌میرد، یک بار آنگاه که عشق از دلش می‌رود و بار دیگر زمانی که زندگی را بدرود می‌گوید، اما وداع با زندگی در برابر مرگ عشق، ناچیز است.»
ولتر


اوشو
«اگر به زبان تمامی آدمیان و فرشتگان سخن گویم.... و از عشق بی‌بهره باشم طبل میان‌تهی و سنج پرهیاهویی بیش نیستیم، اگر از کرامت غیب‌دانی و پیش‌گویی بر خوردار باشم و همه اسرار جهان را دریابم و قلمرو
دانش را تمام مسخر کنم و در ایمان چنان راسخ و نیرومند باشم که کوه‌ها را به رفتار آورم و از عشق بی‌بهره باشم، کسی نیستم. اگر همه دارایی خویش به مستمندان بخشم و جسم خویش را به آتش بسپارم و از عشق بی‌بهره باشم مرا هیچ سود نخواهد بخشید.عشق بردبار و مهربان است عشق از حسد برکنار است عشق لاف خودستایی نمی‌زند عشق اطوار ناپسند ندارد عشق به اندک چیزی در خشم نمی‌آید و اندیشه شر نمی‌کند و از بی‌عدالتی خشنود نیست اما با حقیقت و راستی شاد و خرم است همه چیز را تحمل می‌کند همه چیز را باور می‌کند و به همه چیز امیدوار است و هیچگاه از پای نمی‌افتد اما پیشگوی‌ها همه شکست می‌خورند و زبان‌ها همه قطع می‌شوند و دانش‌ها در غبار زمان پنهان می‌شوند و دانش ما جزیی است و نبوت ما جزیی است و آنچه جزیی است روی در فنا دارد انچه می‌ماند ایمان و امید و عشق است و از این هر سه، عشق را برترین مقام است.»


«صوفیان عشق را علاج همه دردها و کیمیای وجود تعریف کرده‌اند. عشق فقر را به ثروت تبدیل می‌کند، گدا را به شاهزاده،
جنگ را به صلح، جهل را به دانش و جهنم را به بهشت مبدل می‌سازد.»
حسین الهی قمشه‌ای


«عشق تنها قدرتی است که دشمن را به
دوست بدل می‌کند.»
o
مارتین لوتر کینگ جونیور

بدین سان همچنان که شرح شد حکماو شعرا و ادیان الهی همگی بر این باور ند که برایند و برامد عشق خردو دانایی است . خردو دانایی با هیچ منطق و استدلالی با جنگ و نفرت سر سازگاری و همدمی ندارد . از این روی به نظر می رسد که حذف عشق از حیات انسانی تنها نتیجه ی ان حضور بی انتهای نفرت نیست بلکه گسترش نادانی و جهالتی است که پیوسته بر ابعاد کینه و عداوت می افزاید و چون این رویش مسموم تسری بخش خشم کورو شورش و طغیان بر علیه وجدان است . خصومت و دشمنی دامنه دارو رو به گسترشی را تا مرز های اینده و مسموم کردن نسل های بعدی شکل می دهد .
با این تعبیر جامعه ایی که به عاشق کشی می رسد خواسته و یا ناخواسته به خرد کوبی و عقل گریزی رسیده و شالوده ی جنگ ها و کینه های بی حدو مرزی را پی می افکند. کینه هایی که در مرز های زما ن متوقف نگردیده و نسل های بعدی را در بر گرفته و بذر انهدام و ویرانی جامعه را می پروراند . بدین سان مرگ یک عاشق تلنباری از نفرتی می گردد که عقل گریز استو ان گاه که عقل از میان ملت و جامعه ایی رخت بربندد صلح و همزیستی چگونه پای خواهد گرفت ؟
عشق پروری ایجاد صلحی پایدار و تدبیری برای همزیستی در دنیای کوچکی است که در ان بسر می بریم . شگفتی جهان مملو از اطلاعات و انفجار دانایی در ان است که در این سرزمین با ریشه های بسیار عاشقی و عشق ورزیدن و همزیستی و دانایی یک بار دیگر اراده ایی بر ان قرار گرفته تا تخم کینه و نفرت را با مرگ عشق بر زیستگاه حکماو خرد پیشگان بپاشاند . دریغ از ان که عشق را گردن می زنیم و با مرگ عشق باید به انتظار کالبد بی جان خویش مویه کنان شیون نمائیم ...
ترسم ز فرط شعبده، چندان خرت کنند
تا داستان عشق وطن باورت کنند
من، رفتم از چنین ره و دیدم سزای خویش
بس کن تو، ورنه خاک وطن بر سرت کنند
گیرم، ز دست چون تو نخیزد خیانتی
خدمت مکن، که رنجه به صد کیفرت کنند


گر واکند حصار قزل قلع لب به گفت
گوید چه پیش چشم تو با همسرت کنند
بر زنده باد گفتن ِ این خلق ِ خوش گریز
دل بر منه، که یک تنه در سنگرت کنند
پتک اوفتاده در کف ضحاک و این گروه
خواهان که کاوه ی آهنگرت کنند
شعري از فريدون توللي



اما هنوز بر ان باورم که باید عاشق بودو عاشقی کرد تا انتهای راه تا انجا که قوی زیبا بمیرد :

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موج
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواندآن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد همانجا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
چو دریای من بودی آغوش باز کن
که می خواهد این مرغ زیبا بمیرد

که می خواهد این مرغ زیبا چه تنها بمیرد
که می خواهد این مرغ زیبا بر استان دریا بمیرد
می خواهد ازاد بمیرد
چو انسان بمیرد
عاشق بمیرد
در عشق بمیرد
که دانا بمیرد
پایان .اول بهمن 1387