۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

قاتل های محبوب ، شب های بی فروغ و دژخیمان کفن پوش ، همه چیز برای مردن و
رفتن اینجا مهیا است ، همه چیز و دیگر هیچ ...

( شاید دیگر من نباشم ، سرنوشت ما همواره مرگ بوده است . هنگامی که از دانشگاه اخراج شدم می دانستم که این آغازی بر یک پایان است و شاید بیش از حد زنده مانده ام ... دیگر کسی مرا شاید نبیند و کشته ی من نیز در میان هزاران شهید و مفقود بماند ، اما می نویسم تا جهان بداند که هنوز شرافت و حرمت در این کشور پایدار است اگر چه که همه جا دار است و ...)


ندا جان پس از تو و آوشیتس هرگز نمی توان شعری گفت ، هرگز ...
سهراب اعرابی ، پسرکم حالا آرام بخواب من تو و وجدان پاکت را از این ستم پیشه گان باز خواهم ستاند تا بدانی که زندگی مفهومش جز بودن برای نفس کشیدن نیست و وقتی که نفس نمی توانی بکشی همان بهتر که نباشی و تو را ببرند همچو کیانوش آسا همان جوان برومند و نخبه ای که جان داد ، همچو تو و 450 شهید دیگر آزادی ...
ندا جان وقتی که پس از روز ها از زندان خلاص می شوی ، وقتی که بیاد می آوری که می توانستی تو هم کشته شوی و پس از آزدای از زندان دوباره گریزان می شوی از آنچه که قساوت قاتلان است باید بخاطر آوری که اینجا کجا است و این قاتلان از کجا آمده اند .
ندا جان ، هیچکس نخواست ماه ها قبل از انتخابات باور کند آنچه را که من گفتم
.
گفته بودم که نظام در سه لایه ی آریستوکرات ها و اشراف انقلابی در برابر رهبری با موتلفه و گروه بازمانده از دهه ی اول انقلاب با ائدولوژی واپس گرای انتظار مقتدر که در پیشواز آمدن حکومت عدل امام زمان ( عج) است با هم درگیر هستند و ...
و پس از آن شرح کردم که هرگز نباید آنچه را که در منطقه اتفاق می افتد دست کم گرفت ، ندا جان حالا تو نیستی ، اما باور کن من گفتم که این آدم ها این گروه لمپن ایستاده بر سر قدرت هرگز حاضر نخواهد شد که از اریکه ی قدرت فرو آید و باز یاد آوری کردم که وقتی که اراذل و اوباش را به کمک بخواهی هیچ چاره ای نخواهی داشت جر
ز آن که دیگر بار از گروهی از لمپن ها برای دست یابی به حقیقت بهره بگیری و این کاری بود که آقای خامنه ای برای دست یابی به قدرت انجام داد . ایشان گروهی از لمپن ها بازمانده از تفکرات 57 را وارد در سیستمی کرد که هم احساس غبن داشتن که از مواهب برخوردار نیستند و هم اراده ی آن دارند که زمینه ساز اقتدار حکومت امام زمان باشند ...
سهراب عزیز ، در اوج منظره ها من پیش بینی کردم که با آن پرده دری که آقای احمدی نژاد کرد و تمامی مواضع نظام و رهبری را بمباران کرد او به این سادگی ها از اریکه ی قدرت فرو نخواهد آمد و نوشتم که برای خروج از این ساختار نیاز است که یک شخص شرافتمند در مورد خواست های ملی و مردم ایران باید اصول و دکترین را ( مانیفیست تعهد برای مردم و خدمت را ) امضا نماید و برای مردم اعلام کند . نمی دانم می دانی یا نه ولی هیچ یک از کاندیدا ها این مانیفیست تعهد به مردم برای شرافت و حرمت ها ی انسانی و حفظ حقوق بشر را نپذیرفت...
سهراب نمی توانم ادعا نمایم که در این میان من بی گناهم ، من با دوستانم برنامه ی مانیفیست و تعهد به ملت را برای همه ی کاندیدا ها ارسال کردیم ، اری سهراب جان من و دوستانم بودم که بحث خرد ملی – منافع ملی – برنامه ریزی را برای نجات کشور به همه ی کاندیداها ارائه دادیم . حتی کار بجایی رسید که بر خلاف نظر سرتیممان آن برنامه ی 10 میلیون کار را با کمک خانم س- آقایی ، م- پزشکی به نایب ریس ستاد آقای احمدی نژاد دادیم و او مارا به شخصی معرفی کرد که می گفتند از مشاوران آقای احمدی نژاد است به نام دکتر نجف دری و ما او را در سازمان چاپ و نشر کتابهای علمی ونمی دانم چی چی در چهارراه جهان کودک ملاقات کردیم .
ندا جان می خواهم اعتراف کنم که این من بودم که به آنها برنامه ای دادم که در آن وضعیت کشور به سه گروه آریستوکراتها ی انقلابی – رهبری و موتلفه که بعد می بایست توسط آقای احمدی نژاد و گروهش نابود می شد و گروه اصلاح طلبان که باید از پای در می آمدند ارائه دادم و تمامی مسائل را طرح کردم ، سهراب جان من به آنها گفتم که کشور به درون یک سیاه چاله ای خواهد رفت از مشروعیت و مقبولیت که هرگز نمی توان آن را ازاین بن بست نجات داد . اما آنها فقط بحث خرد ملی آن و بحث طبقه بندی اجتماعی گروه های معارض را از آنهمه برنامه اخذ کردند و آن را اجرا کردند . بی آن که بخواهند بدانند که چگونه می توان از بن بست های پیامد آن خارج شد و چگونه می توان کشوری دمکراتیک و با انصاف کامل داشت . شاید اشتباه کردم که برنامه را به همه دادم وهمه را مسلح کردم تا هریک بخشی از آن را بردارند و بجان هم بیفتند ، اما من بشدت از این وضعیت و از آنچه که بعد ها بوجود آمد دلم گرفته . باور کن آقای احمدی نژاد می توانست آدم خوبی باشد ، حتی می توانست سوگلی توسعه و پیشرفت کشور باشد ، اما واقعا نمی دانم ، نمی دانم که چگونه ممکن است آنها در تله ای بیفتند که راهی برای بازگشت نداشته باشد .
ندای عزیز ، می خواهم اعتراف کنم که آقای احمدی نژاد تنها کسی بود که ولایت فقیه را در هم کوبید و اجازه نداد که نمایندگان ابله و بیشعور انتصابی و قوه مضمحل قضایی بر این کشور حکومت کند ، من این مرد را می توانستم بستایم وقتی که در برابر همه ی ولایت فقیه ایستاد و آقای اسفندیار رحیم مشایی را پائین نینداخت و او را بر خلاف دیدگاه همه ی علما نگه داشت ، من می توانستم از او یک کمال آتاتورک دیگری ببینم که حاکمیت روحانیت را نابود کرد و حتی وقتی که حاج شیخ شرعی به دیدن او رفت او را با پسرش با تمسخر بیرون انداخت و نشان داد که حتی رئیس ستاد انقلاب ( در ابتدای حکومت روحانیت ) و رئیس حوزه ی علمیه ی خواهران این کشور هم پشیزی ارزش ندارد . او تنها کسی بود که نشان داد حتی ولی فقیه ارزش آن را ندارد که از او تبعیت کنی ...
سهراب عزیزم ، فکر نکن که این کار ها را فقط بخاطر کسی کردم که می دانستم ممکن است دچار لغزش های بسیاری باشد ، شاید فردا دیگر من نباشم ، من نخواهم بود چرا که فقط یک نفر می تواند این همه اطلاعات داشته باشد و آنها می دانند که چه کسی به آنها این خط را ارائه داد که رو دروری کاست قدرت آریستوکراسی انقلابی و اشراف دینی ایستادگی نماید . اما مهم نیست ، مهم آن است که ارداه ی من حفظ و نجات کشوری بود که اکنون در حال تبدیل شدن به یک خرابه است .
ندا جان ، اگر چه که پس از تو و آشویتس هرگز نمی توان شعری گفت ، اما من می گویم که چگونه این تله را برای آنها ساختند ، دریغم می آید که آدمی مثل آقای احمدی نژاد که می توانست ابر قهرمان ملی این کشور باشد اینچنین در دامی فرو رفت و تباه شد که هیچکس نتوانست اورا بفهمد .
شاید امروز هیچکس خدمات مردی را بخاطر نیاورد که یک تنه توانست در برابر آنهمه قدرت مافیایی جمهوری اسلامی ایستادگی نماید و کوشش نماید که جامعه ای همگن و یک نواخت بسازد .
آقای احمدی نژاد تنها کسی بود که می توانست در نقش رضا شاه کبیر ایفای نقش کند ، می توانست از مردم و خلافت ها پراکنده و شوالیه های دینی و جنایتکار سیستمی هر چند ظالمانه اما یک نواخت بسازد ، کینه و نفرت روشنفکرمابی نباید مانعی از آن باشد که ویژیگی های یک مرد را فراموش کرد ، من شخصا هرگز باور ندارم که او طراح چنین وضعیتی اسفبار بود ، او شاید می توانست بزرگترین قدرتمند سیاسی باشد اگر مشاوران و همراهانش می توانستند صدای درست مردم را برای او باز تعریف نمایند ، چه باید کرد ، این مرسوم است که همیشه در اطراف مردان بزرگ و سیاست مداران عده ای در کشور های با ساختار دیکتاتوری و فقدان آزادی های مدنی تجمیع می شوند تا با نزدیکی به حلقه ی قدرت او را تصاحب کنند و از او یک آلت دست سبکسر و کم خرد بسازند .
سهراب عزیز ، در میان مجمع آقای میر حسین موسوی که من نیز در آن مشارکت داشتم نیز این مشکل وجود داشت و کسی نمی توانست به وی نزدیک شود و حتی او را واردار کردند که مانیفیست تعهد به ملت را نپذیرد ، چرا که آنها بر این باور نبودند که باید به ملت احترام گذاشت ، اگر چه که در فردای کودتا او نیز ناچار دست به دامن مردم شد ، ندا جان باید بدانی که در جلسه ای که دکتر مومنی – واعظ –و... بود آنها یک صدا گفتند که میر حسین این تعهد را نخواهد پذیرفت که برای مردم تعهدی بپذیرد ...
بگذریم ، اکنون این حرف ها شنا کردن برخلاف جریان رودخانه ای است که اعتبار آدمی را زیر سوال می برد ، اما ناچارم که اعتراف کنم که وقتی که به حلقه ی اول مشاوران میرحسین موسوی نوشتم که باید ساختار اتمی شدن را کنار گذاشت و با جهان دمکراتیک و آزاد ارتباط برقرار کرد و بسوی عاطفه و خرد جهان همسویی شکل داد هیچکس آن را نپذیرفت و از آن بدتر آن که دوست صمیمی و هم تیمی من که کار برنامه ریزی را انجام می داد ، دور از چشم من رفت و اعتراف کرد که این برنامه ها را فلانی ( یعنی من ) به گروه آقای احمدی نژاد نیز داده است ، حال آن که ما فقط قصد داشتیم که کشور را نجات دهیم و برای ما شخص مهم نبود ، هیچکس مهم نبود و ما دچار کیش شخصیت و شخصیت پرستی نبودیم ، رسالت گروه ما آن بود که چند مساله ی مه را در کشور و در سطح مدیریت احیا نماید :
· - بحث مهم خرد ملی و بهره گیری از آن در راستای منافع ملی
· - همسویی با جهان متمدن و خردورز از جمله ایلات متحده ی آمریکا و عاطفه ی جهانی
· - رفع فقر و ایجاد انصافی خردمندانه که موجبی برای پیشرفت و شکوفایی کشور شود
· - توسعه صنفی و ایجاد تشکل ها ی صنفی – خدماتی که پایه های تشکل های سیاسی را بگذارد و از منافع ملی مردم و جامعه دفاع کند
· - جهش تکنولوژیک و صنعتی با روش های خلع سلاح منطقه ای و داخلی و چالش زدایی در سطح منطقه ای و جهانی و ارتباط با اسرائیل و تمامی کشور های دنیا در راستای منافع ملی و مردم
· - ایجاد همبستگی و همسویی در حاشیه ی ایران که تمایل به گریز از مرکز در آن زیاد است و به سبب دولت رانتیر ( ارباب که تعلق و نیازی به مردم ندارد و...) و نوسانات نفتی و ... در حالت بحرانی بسر می برد .
· - ...
سهراب جان اما این دوست من خیانت کرد و بر اساس اهداف خردمندانه ای که الزاما می بایست کشور و منافع ملی را به آن سو می برد ، کل برنامه ریزی و استراتژی را به نوعی احساساتی و عاطفی از نوع جهان سومی نمود و حتی گزارش آن را به ....داد .
ما سهراب عزیز می خواستیم که با کمک آنچه که ایجاد شده فرصتی برای کشور پدیدار گردد و ترسی را که داشتیم از فقر – تورم – بیکاری – فساد و... افتادن کشور در دامان القاعده، تروریسم ، احساس گرایی و... نجات دهیم و خرد ملی را جایگزینی برای رفع مشکلات ملی در جامعه نمائیم ، بگذریم ...
ندا جان ، اکنون تو در گوشه ی خاک تفت زده ای خوابیده ای که هر لحظه به کاروان آن افزوده می گردد و متاسفانه بر خلاف آنچه که من انتظار داشتم بر میزان فقر – بیکاری – فاجعه – قتل و ... افزوده می شود . همچنان که هر روز که می گذرد من از خودم می پرسم که در پشت این توطئه که منجر به انهدام کشور گردید چه کسی – کسانی و کشور هایی هستند ...
ندا جان من از گروه کودتا چیان هرزهای نیستم که در صدد ایجاد پایگاهی جدید برای القاعده در ایران ناامن و بی قانون هستند ، من در انتظار اقتدار امام زمان ( عج) نیستم که بیاید و از کشته ها پشته ها بسازد ، امام زمان ( عج) من بهار مردمان و خرمی دوران است . اما باور کن که نمی توانم باور کنم که پشت این ماجرا ها توطئه ای نباشد .
ندا جان پس از آن مناظره ها که تمامی قداست و مشروعیت نظام الهی جهوری اسلامی را فرو ریخت که بیش از 30 سال می کوشید القا نماید ، پس از بمبارن مواضع میر حسین موسوی که با نشانه دهی من توسط آقای احمدی نژاد انجام شد یک اتفاق خاص افتاد و آن این بود که قرار بود که وی با راه اندازی فرصتی برای ایجاد 10 میلیون فرصت کاری انقلابی را شکل دهد تا در طی آن 10 میلیون خانوار از فقر و مصیبت نجات یابند اما واقعا نمی دانم که چرا کسی که می توانست و شهامت آن را نیز داشت که با اسرائیل و آمریکا همسو شده و منافع مردم را حفظ کند در چنین تله ای به دام افتاد و از آن بدتر آن که حتی نتوانست عمق و ژرفای فاجعه را دریابد که خیل عظیم مردم را باید نظاره کرد و احترام گذاشت نه آن که آنها را خس و خاشاک بنامد ، چرا چنین شد ؟
سهراب ، ندا ، کیانوش این مجموعه نوشتار بر آن خواهد بود تا تحلیل نماید که چه اتفاقی افتاد که چنین شد و چرا این فاجعه در مشروعیت و مقبولیت نظامی که نام خدا و ائمه را یدک می کشید به خواری و زبونی دچار شد . با این حال قبل از بحثی باید این را اعلام و تعریف نمایم که :
· - همچنان که بیش از 2 ماه قبل اعلام کردم ، القاعده و طالبان با توجه به فشار های دنیای آزاد و دمکراسی های جهانی و عاطفه ی فراملیتی در چنگال اسارت در افغانستان و عراق بسوی پاکستان رفتند و در آنجا با توه به فشار های ارتش پاکستان که ناچار از جنگ با آنها بود و در حالی که پاکستان در آستانه ی تجزیه ای شدید قرار داشت و دارد ( در منطقه ی وزیرستان جنوبی و سرحدات و مناطق پشتون نشین ...) فضای حیاتی القاعده و طالبان و بطور کلی نیروهای افراط گرای آدم کش بشدت از بین رفته و آنها باید بسمت ایران بیایند تا فضای حیاتی بیابند و این آغازی بر پایانی است که با فشار بر دولت و حاکمیت کودتا محقق گردیده و حاکمیت کودتاگر ایران در بحران جهانی بسمت القاعده رفته و همان اشتباه پاکستان را مرتکب خواهد شد . با این تفاوت که هم تجزیه خواهد شد و هم توسط نیروهای خارجی آزادی طلب جهانی بشدت مورد تهاجم و تعارض قرار خواهد گرفت ، اشتباه مهلک پاکستان که ایران به همان راه می رود آن بود که به لحاظ تاکتیکی وراهبردی با ایجاد و تقویت تروریست ها و طالبان سعی در تسلط بر افغانستان داشت ، پاکستان کوشید هم بدین وسیله موجبی برای جذب ثروت اعراب در حمایت از افراط گرایی سنی – وهابی گردیده و هم با جذب پول از آمریکا و جهان آزاد مشکلات خود را حل کرده و در عین حال در رقابت های منطقه ای ضمن نابودی هند در مناقشه ی کشمیر و جامو و بهره گیری از نیروهای افراطی در مواقع خطر در نبرد بر علیه هند ، هنچنان که افغانستان بیچاره ای را دارد ، ایران را نیز به چالش کشیده و و پیروز این صحنه از رقابت ها گردد ... و حال خود در چنبره ی آنها که نیرو های زیاده طلب می باشند گیر افتاده و در عین حالی که در حال تجزیه است ، درگیر با جهان آزاد و متهم به همکاری تروریستی شده و باید در داخل و خارج از کشورش تاوان عظمیم را باز دهد و ...

چگونه آقای احمدی نژاد در دام کودتا و بحران مشروعیت افتاد و همچون آدمی مبتدی بازی را باخت ؟

هیچ کس نمی تواند منکر آن شود که وی از آرا و بخت بسیاری برای پیروزی برخوردار بود ، او توانسته بود که مجموعه ای از سالخورده گان حقوق بگیر را با افزایش حقوق همراه خود نماید ، با ارائه ی 40 میلیون سهم عدالت جامعه را در توزیع ثروت متوجه حقوق ملی خود کند ، او همچنین توانست با سهام خانه ی مهر اتفاقی بزرگ را شکل دهد ، دست آریستوکرات های انقلابی را کوتاه سازد( همچون هاشمی رفسنجانی – واعظ طبسی - ...) ، مجلس فرمایشی و بیهوده را مضحکه ی خویش نماید ، قوه ی قضایه را وادار به اطاعت از خود کند ، تحولی بنیادین در توجه ملی به مناطق دور افتاده و فقیر نماید ، سامانی جدید به آرایش نیرو های مداخله گر در سرنوشت ملی بدهد .
اگر چه که همه ی این رفتار ها در واقع به سبب فقدان برنامه ریزی موجبی برای مرگ زودرس ثروت ملی و از بین رفتن خزینه ی کشوری می گردید اما این نمی توانست در کوتاه مدت موجبی برای رویگردانی مردم از وی باشد و قطعا می توانست جمعیت زیادی را با وی همراه کند . تعداد روشنفکران و نخبگانی که می دانستند مجموعه ی این رفتار های اقتصادی موجبی برای تباهی کشور و اقتصاد ملی می گردد آنچنان اندک و کم بود که صدای بی رسانه ی آنها نیز قادر به گسترش نبود ، پس چه اتفاقی افتاد ؟
چه عاملی باعث شد که بزرگترین دشمن و رقیب ولایت فقیه ، دشمن مجلس بیهوده و فرمایشی و ساختار سیاسی کشور و نظم سنتی آن که باعث استهلاک کشور و قدرت مردم در جامعه ی جهانی گردیده بود این چنین خوار و بی مقدار گردد ؟
چه کسی این توطئه را چید و چگونه این شخصیت را که قدرمندتریت رئیس جمهور تمامی دوران انقلاب اسلامی بود و تمایلی آشکار به همسویی و همراهی با جهان خارج داشت و می کوشید ولایت فقیه را نابود سازد ، هم در دام ولایت فقیه انداخت و هم از او دشمنی برای ملت ترسیم کرد ، واقعیت چیست ؟
آیا غیر از روابط بین المللی سست و کم سوی این دولت و شخص آقای احمدی نژاد مشکلی دیگر برای این مرد می توان تصور کرد ؟
آقای احمدی نژاد کسی بود که برای نخستین بار توسط آقای مشایی از ملت اسرائیل و آمریکا حمایت کرد ، او عاملی بود که بدون توجه به نگرش های فئودالیته ی سیاسی در درون نظام کوشید تک صدایی و حتی فراتر از ولایت فقیه رفتنم در سیاست خارجی را پیشه سازد کاری که آقای خاتمی و اصلاح گرایان هرگز قادر و شهامت آن را نیز نداشانند وحتی در حادثه ی قتل های زنجیره ای و کشتار کوی دانشگاه نتوانست از حقوق مردم و دانشجویان که حامیان عمده ی وی بودند دفاع نماید ، آقای خاتمی علاوه بر نا کارآمدی دست بوس ولایت فقیهی بود که با کشتن مرحوم احمدخمینی ، محمدرضا نوری ( برادر عبدالله نوری وزیر کشور اصلاحات ) ، ترور سعید حجاریان معاون اسبق وزارت اطلاعات ، محکومیت آقای یوسفی اشکوری ، حکم اعدام آقای هاشم آغاجری و خلع لباس وی و آقای قابل و ... نشان داد که هرگز از اصول و قواعد ولایت فقیه عدول نخواهد کرد . درست برخلاف آقای احمدی نژاد که همواره کوشید سیاست خود را بر ولایت فقیه و مجلس و... دیکته و تحمیل کند ، پس چرا آقای احمدی نژاد اینچنین در دامچاله ای افتاد که نمی تواند به هیچ قیمتی خود را نجات دهد ؟
توطئه چگونه انجام شد و به چه شیوه ای آقای احمدی نژاد در تله گیر کرد و تمامی آبرو و حیثیت خود را از دست داد و از مردم جدا شد و راه چاره ی وی در چیست ؟
چیده مان قدرت و ساختار آن چگونه بود ؟ ( قبل و بعد از انتخابات )
قبل از انتخابات چیده مان قدرت به این شکل بود :
v - رهبری – موتلفه
v - اصلاح طلبان – تندرو ، میانه ، متمایل به راست
v - آؤیستوکرات های انقلابی – اشراف دینی – روشنفکران و مدرک داران قلابی و به زور گرفته ی دینی، انقلابی
v - بازمانده ها ی اول انقلاب و افراطیون اسلام گرا به رهبری آقای احمدی نژاد
پس از کودتایی که موجب حذف اصلاح طلبان متمایل به راست همچون آقای خاتمی و ... گردید (آقای خاتمی با خیانت به اعتماد مردم موجب گردید ، دولتی ضعیف ، ناکارآمد ، ترسو وچاپلوس رهبری نتواند انتظارات مردم را پاسخ گوید ...) لذا برآورد ها نشان می داد که دولتی مقتدر از اصلاح گرایانی که معروف به تندروی بودند بسرعت روی کار آید ، لذا رهبری با کمک بازمانده های انقلابی اوایل انقلاب هم کوشید از شر آریستوکرات های اشرافی انقلابی خلاص گردد و هم اصلاح طلبان را که می خواستند قدرت وی را به چالش بکشند نابود سازد . این ائتلاف در میانه ی راه دچار مشکلی اساسی گردید و راه آقای احمدی نژاد از موتلفه که نزیدکترین گروه به رهبری بود جدا شد . جدایی آقای احمدی نژاد از این گروه های حامی نشان داد به رهبری که گروه لمپن افراطی دیر یا زود با وی به مخاصمه بر خواهد خواست و قدرت را از وی خواهد گرفت . لذا در حالی که اصلاح طلبان با آریستوکرات های دینی – انقلابی و روشنفکران ساختگی نظام بر علیه افراط گرایی احمدی نژادی متحد شدند ( چرا که مافع آریستوکرات ها و اشراف را با مخاطره مواجه ساخته و به همه ی آنها به ریاست آقای هاشمی رفسنجانی اعلان جنگ داده بود ) ، رهبری تنها باقی مانده بود ، رهبری و طیف همراه ایشان که نه تمایلی به اصلاح گرایان داشتند و نه می توانستند آریستوکراتهایی را که هرلحظه بر اقتدار آنها افزوده می شد و مقام رهبری را به مخاطره انداخته بودند تحمل نماید ، قادر نبود از گروه های باقی مانده یارگیری نماید . در این میان تنها نیرویی که به سبب تمایلات افراطی و به لحاظ فکری بشدت واپس گرا بودند و در عین حال از رهبری نیز دل خوشی نداشته و بر اصول و قواعد انقلابی اولیه پافشاری داشتند افراد شاخصی بودند که داعیه ی رهبری نداشته و در عین حال از زیرکی و قدرت فکری آریستوکراتهای متحد با روشنفکران قلابی انقلابی نبودند . از این روی رهبری که تنها مانده بود علی رغم این دانایی که این گروه توافقی با وی ندارد تصمیم گرفت این گروه را بسمت خود بکشاند ( رهبری به سبب 30 سال فعالیت اطلاعاتی و جاسوسی به خوبی از پیشینه و آینده ی همه ی رفتار های گروهی اطلاع داشت ) . بدهی بود که گروه افراطی با روحیه لمپنی نمی خواست تحت سیطره ی رهبری باشد و خصلت های طالبانی – القاعده ای آنها به همان سیاق زیاده خواهانه بود . لذا چنین به نظر می رسد که در بحران مشروعیت و مقبولیت رهبری و در تنهایی فاجعه بارش ناچار گردید که به هر طریق ممکن این گروه خود سر را که تنها گروهی بود که می توانست با پرده دری – لمپنیسم – شرارت و... جلوی پیش روی اشراف انقلابی و روشنفکران انقلابی را بگیرد در دام خویش نگه دارد ، اما طبیعی بود که این راه ، مسیری آسان و هموار نخواهد بود . از این روی در آستانه ی برانداختن ملوک الطوایفی سیاسی – از بین بردن اربابان قدرت انقلابی و همگن کردن مردم در گروهی بزرگ ( با رفتاری شبیه به پادشاهان قرن 18 – 19 ایران توسط گروه افراطیون لمپن ) و درست هنگامی که ستاره بخت آقای احمدی نژاد در حال درخشش بود و می رفت که پایه های رهبری را نیز سست کرده و قدرتی همگن ایجاد نماید او که درکی از مسائل سیاسی و توطئه های جنبی نداشت توسط رهبری مورد حمایت بی قید و شرط قرار گرفت ، حال آن که در چنین شرایطی می بایست بسمت مردم آمده و فعالیتی جسورانه در راستای منافع مردم انجام دهد ، لذا با این حرکت رهبری و با فشار های اشراف و تکنوکرذات ها بر آقای احمدی نژاد وی به سمت تله پیش رفت . اما نباید فراموش کرد که در طی مدیریت آقای احمدی نژاد بر خلاف آگاهی عمومی این رهبری بود که با دستور به قوای مسلح – نیروهای امنیتی – بسیج - ... آزار مخالفان و دشمنان رهبری را همچون دوره ی خاتمی ادامه داد بی آن که احمدی نژاد قادر به پیشگیری از آن باشد ، از این روی ، وقتی که احمدی نژاد آغاز کرد جلوگیری از مداخلات رهبری را دیگر زمانی باقی نمانده بود و کاری نمی توانست انجام دهد .
به هر روی ، آنچه که اکنون بحساب آقای احمدی نژاد لمپن و افراطی نوشته می شود ( اگر چه که باید تزلزل ها و تردیدها ی وی را دور از ذهن نداشت و عدم دانایی و توانایی علمی وی را در اداره ی امور ) در حقیقت اصلا مربوط به وی نیست و او ذاتا نمی خواهد و نمی تواند چنین موجودی خطرناک برای مردم باشد ، در واقع او بخشی از چیده مانی است که توسط رهبری ساخته شده و ناچار به سمت رهبری با سیاست رهبری رانده شده و هرلحظه در انتظار طغیانی بزرگ است .
بدین لحاظ نمی توان آقای احمدی نژاد با آن روحیه ی لمپنی را مورد نکوهش قرار داد اگر چه که اینک مظهر سیاه بختی- شوربختی و رذالت معرفی می گردد .
آقای احمدی نژاد اسبی سرکش است که فقط توسط رهبری و کادر توطئه به تله افتاد و زمانی که فاقد توانایی های خود گردد قطعا توسطرهبری و کادر توطئه حذف خواهد گردید ، با این حال هرگز نباید خدمات این مرد را از نظر دور داشت ، خدماتی نظیر :
§ - اشراف زدایی از سر مردم بی دفاع و مظلوم ایران
§ - حذف فئودال های سیاسی – انقلابی – فکری
§ - تمایل به ایجاد دولت فراگیر ملی با ظرفیت فکری و لمپنی خود
§ - بی اعتبار سازی مجلس و قوه ی قضایه ی دست نشانده و مفلوج
§ - بی اعتبار سازی ولایت فقیه و قداست زدایی از انقلاب
§ - کوشش در راستای توسعه ی ملی
§ - افزایش قابلیت های دولت و مدیریتی رئیس جمهوری در سایه ی رهبری و ولایت فقیه
با این حال ، در این میان نقش سپاه پاسداران و بازوهای اطلاعاتی ، عملیاتی رهبری در این به دام اندازی آقای احمدی نژاد را نباید فراموش کرد . این نیرو ها که دارای بدنه ی پنهان و بسیار متفکری است در واقع مالکان و رهبران فکری و عقیدتی نظام بوده و آنها با رهبری تیم قدرتمند و در سایه ای ساخته اند که حتی رهبری نیز قادر به خروج از دایره ی ساخته شده توسط آنها نیست .
به هر روی ، علی رغم تمامی توطئه های رهبری در جریان سازی برای تداوم قدرت خود و خاندانش ، اینک نهضتی آغاز گردیده که دیگر هیچکس قادر به توقف آن نیست . این نهضت آزادی خواهی که طی بیش از 30 سال کوشش می شد به نفع افراط گرایی و خلیفه گرایی ولی فقیه تعریف شود و نشان داده شود که مردم ایران هم راستا با هستند بر خلاف دیدگاه رهبری فرو ریخته و جهان به یک باره با عمق و ژرفای این مخاصمه ی چند ساله آشنا گردیدند . از این روی خلیفه گرایی که سالها رنگ و لعابی از دمکراسی را بر خود داشت و عزمی برای شاهنشاهی کردن حکومت کشور را می خواست آن هم از نوع ائدولوژیک آن به ناگاه فرو ریخت و ساختار خلیفه گرا در برابر اراده ی آزادی خواهی مردم و خواست جهانی واقع گردید .
ساختار خلیفه گرایی که الگویی از سوریه و آمریکای لاتین را می خواهد داشته باشد به نوعی در یک زنجیره ی متصل به هم پس از حوادث کشتار مردم بی گناه – زندانی کردن انسانها – ضرب و شتم جونان و بیگناهان و...اکنون به نوعی زندانی هم شده اند ، رهبری زندانی لمپنیسم افراطی آقای احمدی نژاد و گروهش شده و آقای احمدی نژاد و گروهش هم زندانی رهبری به تعبیری سرنوشت خود را به هم گره زده اند و دیگر راهی برای جدایی نیست مگر به قیمت تباهی آن یکی ، موردی که به نظر می رسد رهبری به زودی با قربانی کردن آقای احمدی نژاد کوشش کند که رهبری خود را تدوام بخش و از آنجه که امثال آقای احمدی نژاد به سادگی از این مسیر خارج نمی شوند نقشه ی قتل آقای احمدی نژاد که این روز ها شایعات ترور وی توسط اسرائیل و... توزیع شده دلیلی است که عزم رهبری در آخرین لحظه توسط نیروهای آدمکش خود می تواند برآن متکی باشد . به سخن دیگر آغاز شایعات می تواند شروعی برای نابودی احمدی نژادی باشد که باید قربانی منافع رهبری گردد .
با این حال ، هر اتفاقی که شکل گیرد واقعیتی که نباید از نظر دور شود آن است که در طی این جریان ، بسیاری از قاتلان فرزندان بزرگ و شجاع کشور در پناه نهضت سبز می کوشند که تطهیر سازی نمایند و چهره ای موجه از خود عرضه نمایند ، شخصیت هایی نظیر آقای هاشمی رفسنجانی ، ناطق نوری و...
مهم :
علی رغم تمامی مسائل مشروح در سطح جهانی اگر چه که تمایلی ویژه برای نابودی جمهوری اسلامی وجود دارد ، رژیمی که در طی چند دهه با ارعاب ، کشتار ، قتل ، ترور و ایجاد بحران در منطقه و جهان سایه های وحشت و سیاه بختی را برای مردم ایران ارمغان داشته ، اما هیچ کشور – ملت – جامعه و خرد شایسته ای نیست که دوست داشته باشد ایران تبدیل به یک یوگسلاوی دیگر و یا یک عراقی شود که تروریست ها در آن لانه داشته باشند و از فضای حیاتی آن بهره گیرند .از این روی اکنون جهان با این پارادکس بنیادین مواجه است که چگونه می توان کشوری تروریست پرور که با وحشت انسجام یافته را به دنیای آزادی رهنمون سازند بی آن که قومیت ها تقاضای استقلال و جدایی داشته و القاعده و طالبان که در مرز های آن در حال تردد هستند به داخل آن نفوذ ننماییند .
دیگر پس از یک شنبه ی ندای سهراب و آشویتس هرگز نمی توان شعر گفت ، هرگز ...
ندای عزیز ، می بینی که حق با تو و سهراب بود ، حق با شما بود که می خواستید صلح طلبانه و با آرامش تحولی بنیادین در این کشور به وجود آورید .
سهراب برای تو و کیانوش ، برای تمام شهدای آزادی ایران زمین با تمام وجود ادای احترام می کنم و شما را و روح مهربانتان را می ستایم که مظهر شرافت و انسانیت تمام بوده و هستید .
سهراب برای تو و ندا چگونه می توان گریه کرد وقتی که شجاعت انسان بودن را بر خفت و خواری ، ترور و آدم کشی که خواست رژیم اسلامی است برگزید . باید تو را ستاره ای بلند بسازم از بزرگواری و فرازمندی خردی که بر تمام دین های ظالمانه ی ساختگی شرافت دارد . تو را می ستایم و روح آزاده گی ات را تحسین می کنم
بگذار تا جهان تو را برای همواره و همیشه جاودانه نماید
بگذار جهان روح صلح جو و انسانیت ژرف مارا در یابد و این افسانه ی تروریست بودن ما پایان پذیرد
سهراب
ندا
همیشه و برای ابد به نام شما و کاروان شهدای آزادی وطن خونبار و گریانم
همیشه و برای تمام زندگی و به نام زندگی ....






هیچ نظری موجود نیست: