دولت هاي رانتير( بزرگ مالكان و اربابان اجاره دار )
دولت رانتير يا اجاره دار چگونه دولتي است : رانت يا اجاره كه اكنون به فرصت ويژه اطلاق مي گردد شرايط خاصي است كه معمولا در اختيار گروهها و طيفها و يا افراد خاص قرار مي گيرد و اين گروه محدود و كوچك با داشتن فرصت هاي خاص بهره هاي ويژه اي از اين امكانات مي برند اطلاق دولت رانتير شايد توصيف نامانوس تلقي گردد چرا كه در كشورهاي با نظام هاي غير دمكراتيك اصولا دولتها همگي داراي فرصت هاي ويژه اي هستند كه از ان بهره مي گيرند . اما اطلاقي چنين در اين گستره بيشتر ناظر بر ان است كه دولت از نقش خويش در ساختار هاي مدرن فاصله گرفته و در كسوت خاني بزرگ فيودالي گران پايه عمل مي نمايد و حامل وجوهاتي سنگين مايه براي فرودستاني است كه به انها نياز دارد و صد البته كه داراي پيشكش ها و تحفي گران سنگ براي خودي ها است ....
هنگامي كه اين دولتها در كشور هاي بدون ضابطه و حساب وكتاب قصد مي كنند بنده نوازي كرده و صدقه دهند هيچ بنيان و پايه اي قادر به پيشگيري و جلوگيري از ان ها نيست به هر روي فارغ از ان كه عزم ان نماييم كه هدف و مقصود از اين فرايند را واكاوي نماييم و تبيين نماييم كه اين بنده نوازي جذب عامه براي تحقق هدفي انتخاباتي است يا ژستي سياسي و افزايش هراسي كوبنده در ميان مخالفان كه اغلب متفكراني فراز انديش و اينده پويند و خارج از انديشه هاي پوپوليستي و لذا گريزان از منطق چماق...بنا بر ان مي گذاريم كه پيامد و برايند اين خصلت ها پدياورنده ي چه سازوكارها و مكانيزمهايي است . بنده نوازي شاهانه در طول تاريخ چند معضل بنيادين پديد اورده است 1- ايجاد فرهنگ گدا پروري مزورانه وگرايش به رياكاري شتابان كه فرجام ان نارضايتي گسترده بوده است چه انان كه به ناحق دريافت نمودهاند بر بلاهت موزع باور نموده اند و چه انان كه به ناحق بدان بخشش نرسيده اند و .. 2- اتلاف نسلي از طريق اموزش تزوير بجاي كار وتلاش و انهدام سرمايه اي و زوال و انهدام ثروت ملي به قيمت عدم توجه به زير ساختها ي بنيادين جامعه و گرايش به مصرف گرايي . با اين حال مساله تنها اين بعد ماجرا نيست معضل هنگامي حادتر و چشمگير تر مي گردد كه بخاطر اوريم در جوامع چند پاره به لحاظ فرهنگي و اجتماعي و زباني و فرهنگي دولت شاهان ( دولت هايي كه در نقش شاهان مستبد و خودكامه حداقل در بعد اقتصادي عمل مي نمايند ) به اتكا ذخاير معدني و نفتي و همچنين ثروت هاي باد اورده اي كه كه در تنليك انها است با بخشش و بنده نوازي دو معضل بنيادين را در اين گونه جوامع پديد مي اورند 1- به سبب فقدان توجه به زيرساخت ها و برنامه ريزي هاي كوتاه مدت مزيت هاي نسبي و مطلق نواحي را از بين برده و در عصر رقابت پيچده ي تكنولوژيك در سطح جهان اين مناطق را وابسته ي مقطعي به خود مي نمايند و اقتدار و عظمت انها تا هنگامي است كه منابع گسترده ي مالي را تزريق كنند لذا به محض فروكاهي مالي اين مناطق – گروها و طيف ها علم استقلال و شورش بر مي فرازند . اين مساله در ايران چند ميليتي و چند زباني چالشي ژرف و هراس اور است كه در صورت ناتواني دولت مركزي در تامين هزينه هاي ناحيه اي كه دايم التذايد است به سبب فقدان سرمايه گذاري بنيادين مركز بايد خيزابه هايي ويرانگر را شاهد بود .2- به سبب عدم توجه به سرمايه گذاري گسترده ي فراناحيه اي و عدم توجه به مزيت هاي منطقه اي در هم اميختگي اقتصادي و فرهنگي كمتر صورت گرفته و يا هرگز صورت نمي گيرد لذا لذا انتقال ثروت از مركز و يا به تعبيري از دولت مركزي به اين نواحي خود به خود موجبي براي گسست و گسل افزون طلب فرهنگي – زباني – اجتماعي شده و بر ناكارامدي مكانيزم فراگير جمعي در ايجاد و ساخت ملتي همگن و همسو و همساز مي افزايد : حال اگر دولتي كه وارث ساختار رانتير گذشته است و به اتكا پول نفت خود را بي نياز از ملت و توليد ناحيه اي مي داند اين روند را تشديد كرده و با افزايش روند بخشش هاي شخصي گذاري به پسين راهگذار هاي دولت شاهان داشته و از ان فراتر رفته و بجاي افزايش سرمايه گذاري در بخش توليد و انباشت ثروت جمعي و ملي عزم ان نمايد كه علاوه بر گداپروري خاص مكانيزمي اجرا نمايد كه پول هاي باد اورده ي نفتي به جيب گروه هاي خاصي( از طريق پرداخت مستقيم يارانه ها ) سرازير شود به لحاظ انهدام نسلي و سرمايه اي از يك سو و به لحاظ ويراني ساختار امنيت ملي از سويي و با لحاظ كردن تفاوت هاي منزلتي و طبقاتي چه اتفاقي خواهد افتاد ؟ دولت هاي اجاره دار يعني ان ها كه خود را صاحبان سرمايه هاي ملي و جمعي مي دانند و مركز توزيع ثروت را خود مي انگارنند هزاران مشكل اقتصادي و امنيتي براي حفظ كيان ملي پديد مي اورند حال دولت هاي فرا رانتير و فوق اجاره دار كه نقش دولت شاهان هزاره ي اول را نيز دارند و گمان بر ان برده اند كه نه تنها ان كه كشور مال شخص ان ها است بلكه حق دارند هر طور دوست دارند ثروت ملت را هزينه كنند چه بر سر اين كشور خواهند اورد ؟ لازم به توضيح است كه عصر كنوني را عصر رقابت ملت ها در پهنه ي نواوري و نوانديشي دانسته اند و گستره اي كه در ان بزرگترين دستاورد يك ملت ايجاد مكانيزمي از تعقل و تفكر است كه سبب گردد با استحكام در ارزش هايش رفاه و بهبود گسترده براي تمام بشريت فراز اورد به ديثگر سخن در عصر انقلاب اطلاعات و اطلاع رساني به نسبتي كه كه نقش دولت ها كم مي شود بر نقش ملت ها و تك تك افراد ملت افزوده مي شود در چنين عصري ديدگاه هاي فرا رانتيري دولت چه وجاهتي دارد ؟
فاجعه هاي انساني و ساماندهي ناحيه اي در راستاي توسعه پايدار و اينده نگرانه:
همواره اين سوال بنيادين در جهان مطرح است كه :
سيستم ايران اسلامي و كشورهايي از اين طيف قادر نيستند در راستاي رفاه اجتماعي و عزت انساني تلاش كنند، به ديگر سخن چرا همواره دشمنان به ويژه در دوران مديريت اجرايي اخير مي گويند سيستم اسلامي ايران اخلاق مديريتي و اخلاق حكومتي را نسبت به ملت خود نظام بين المللي و عاطفه ي خرد ورز انساني كه به تبع انقلاب اطلاع رساني پديدار گرديده رعايت نكرده و بدان پاي بند نيست، از سوي ديگر اين سوال مطرح است كه چرا بايد اصولاً دولتها و يا سيستمها مسايل مربوط به اخلاق حكومتي و انساني را رعايت كنند، چه ضرورتي وجود دارد كه چنين اعتقاد و عملي صورت پذيرداين پيش گفتار تبيين ميكند كه اصولاً چه ضرورتي براي بيان اين مساله وجود دارد كه سيستمي به اين گونه مسايل توجه كند و چه مكانيزمي وجود دارد كه اين توجه را الزامي ميكند؟
جمهوري اسلامي ايران جزء كنوانسيوني است كه در آن تامين خواستهها و ضرورتهاي نخستين افراد ملت و جامعه را متعهد است. همچنان كه در اصل اول و دوم قانون ج.ا.ا اين موضوع مصرح گرديده است .
.
چرا بايد اولويتها و ضرورتهاي اساسي و مايحتاج يك ملت را تامين كرد؟
چرا اين تامين خواست و نياز براي اين سيستم ( ج.ا.ا )از ديگر ساختارهايسياسي ديگر ضروريتر است؟
اينك در عصر نوين از آنجا كه رقابت ملتها از حوزهي نظامي به حوزهي خلاقيت و نوآوري انتقال يافته است و بقاي يك ملت و يا جامعه را منوط به آن بدين سان در مناسبات ملي - اقتصادي، اجتماعي و… تعريف ميكنند. گسترهي هماوردجوييبه منظور سرآمدي و فرازمندي از حوزهي دولتها به حوزهي ملتهانيز انتقال يافته است (چرا كه مركز ثقل اقتدار از حوزه ي نظامي به حوزه هاي ديگر حيات اجتماعي به ويژه گستره ي نوانديشي به منظور رفاه و پيشرفت جمعي و فراناحيه اي كه بستري عام و فرا تر از حوزه ي بسته ي دولت است انتقال يافته )، به ديگر سخن اينك در عصر انفجار اطلاعات و انقلاب اطلاع رساني كه بر ايند ان كم رنگي مرزهاي سياسي و افزايش ادراك و خرد انساني از همنوعان شده و مي رود كه دهكده ي جهاني رخنمون گردد جوامعي سرآمدتر و فرازمندتر ميگردند كه همگرايي و همسازي اجتماعي آن ملت فزايندهتر گردد.. و افزايش همسازي براي خلاقيت و خلاقيت رابطه ي مشخص و معيني با ارزشهاا .و هنجارهاي نهادينه شده ملي و معرفتي. دارد. يعني به نسبتي كه ارزشهاي بيشتري به سبب خلاقيت و نوآوري نهادينه گردد رفتار همسازانه و همگرايانهي بيشتري ميان افراد جامعه بروز كرده و كاهش تعارضات را سبب ميگردد نوآوريها و نوانديشي هاي فزايندهتري بروز كند و از اين روي ان گاه كه تعداد افراد پايبند و معتقد بدان فزوني گيرد اثرات بسياري بر سرنوشت و مقدرات آن ملت ميگذارند، از اين روي از آنجا كه گسترهي هماوردي به منظور اعتلاي جمعي به حوزهي عمومي گسترده شده و ملتها در رقابت سازنده با همديگر برآمدهاند، نقش دولتها و مديريتهاي كلان در عصر كنوني و جوامع خردورز از سرپرست و ولي و گروه نخبه سازمانده و پيشرو، تبديل به گروه خدمتگزار و خادمي شده است كه وظيفهي عمده ي آن تنظيم شرايط براي افراد جامعه است تا افراد جامعه زمينه و امكان فزايندهتري براي رشد نوآوري و خلاقيت داشته باشند و اين مقدور نيست مگر آن كه با نهادينه سازي ارزشهاي اصيل و نوانديشانه ي انساني كه در كل جهان مورد اقبال و پاسداشت مي با شند از يك سو و سلامت عمومي و گسترده از سوي ديگر مناسباتي را فراهم سازند تا جمعيت گستردهتري بر ميزان خلاقيت و نوانديشي خويش بيفزايند و بتوانند در درازمدت اعتلاي سرزميني را در ايجاد كنند.
به تعبير ديگر توجه به رفتار مجموعهي ملت يعني سرمايهگذاري براي آينده و براي سرآمدسازي و اعتلاي يك سرزمين. اما اگر چنين است چنين تدابير و تمهيداتي الزامي است چرا برخي سيستمها به ويژه در خاورميانه مديريت هاي به تعبير ديگران فوندامنتال توجهي به ساختار ملت، جامعه و مناسبات ملي نداشته و ندارند؟
آيا عزمي در آنها براي سرآمدي و اعتلاء سرزميني نيست؟
آيا ارادهاي براي نهادينه سازي ارزشها و مباني اخلاقي انساني جامعه به منظور افزايش نوانديشي، نوآوري و خلاقيت فزايندهي ملي ندارند؟
آيا قصد و عزمي براي تداوم خويش در آينده ندارند؟
چنين به نظر ميرسد كه در كل خاورميانه و به ويژه در ايران به دلايل بسيار تعاملات منطقي مترتب بر قدرت مشروع و مقبول و روابط اجتماعي اثر گذار در تعاملات مرتبط با ملت و اينده در حزه ي دولت رانتير شاه صفت ( شاه به مفهوم كهن معناي ان يعني مستبدي جنايت پيشه ) كنار گذارده شده: ادلهي بسياري براي آن طرح شده است:.
شيوهي توليد ملي كه متكي به ملت نيست 1- .
2-عدم ثبات سياسي و اجتماعي كه سبب ميگردد، دولتها و مديريتهاي كلان سياسي، اجتماعي و فرهنگي نگاه به آينده را از نحوهي نگرش خويش حذف نمايند. (هر چند به طور پرستژي ممكن است طرحهايي را علم نمايند)
3-اعتقادات ويژه به فرجام و يا انتهاي تاريخ كه اعتقاد بر آن است كه در عصر غيبت كاري از بشر بر نميآيد و بهتر است انسان كارهايش را به مرد قادر فرازمندي كه سرانجام ميآيد بسپارد.
4-عدم توانايي مردم در استحصال حقوق خويش به سبب شكلگيري كاستهاي قدرت اجتماعي و سياسي كه داراي ساحت قدسي ماب هستند و برامده از ژرفاي باورهاي ديني.
5-پايگيري كاستهاي قدرت ائديولوژيك كه مشروعيت خويش را از نهادههاي غيرانساني دريافت كرده و لذا موقعيت و وضعيتي الهي و كاريزماتيك براي خويش قائلند..
-اما مساله اين است كه چه اتفاقي افتاده يا ميافتد كه ملت و جامعه از عرصه صحنهي تصميمگيري مديريتي، اجتماعي، سياسي خارج شده و ميشوند، مشكل بنيادين در كجا است؟
چنين به نظر ميرسد كه اگر ساختار مديريتي كلان وابسته به جامعهي خود باشند (از نظر اقتصادي) يا به تعبيري سازوكاري وجود داشته باشد كه مديريت كلان راهي جزء منابع مالي از داخل اجتماع نداشته باشد و ذخاير و منابع نفتي در ساختار كوتاه مدت بكار گرفته نشود حال چه با مصوبات مجلس و برنامه ريزي فوق العاده اي توسط ملت آنگاه وضعيت دگرگونهاي مشاهده مي گردد.
حداقل آن كه اگر مديريت كلان مايحتاج مالي خويش را از تك تك افراد ملت استحصال نمايند، ملت مهم تلقي شده و حداقل آن كه در تعاملات اجتماعي و سياسي جزئي اثرگذار محسوب ميگردد.
در يك چنين شرايطي رابطهاي معنادار ميان ساختار مديريتي و جامعه شكل ميگيرد از يك سو مديريت بايد زمينه ي دانايي و خلاقيت را در جامعه گسترش دهد تا توليد افزون گردد و از سويي اين گسترش خردورزي ساختار مديريتي را دگرگون مي سازدو در اين مناسبات امكان بقاء و پايداري استبداد و ستم را كوتاهتر كرده و حداقل آن كه ساختار مديريتي ملزم به پرداخت هزينهي بيشتري براي همراهي مردم است.
ليكن خاورميانه:
در خاورميانه مناسبات نوع ديگري است، در اين جوامع به سبب وجود و حضور اقتصاد نفتي در بسياري از جوامع، كاست قدرت بر امده از قداست خود را مالك سرزمين دانسته و نيازي به جامعهي خود ندارد.
اين جوامع نفتي اغلب تمامي نيازهاي خود را از خارج (
به مدد پولهاي استحصالي از نفت و مشتقات آن) تامين مينمايند، در نتيجه بسياري از مسايل مرتبط با ارتباطات و تعاملات ملي و اجتماعي ناپديد ميگردد.
كشورهاي خاورميانه از اين منظر به دو دستهي بزرگ تقسيم مي شوند :
كشورهاي بدون اتكاء به توليد نفت
جايي در اين بحث ندارند))
ـ كشورهاي نفتي خود كشورهاي نفتي دو گروه بزرگ را شكل ميدهند:
1ـ كشورهاي پادشاهي و اميرنشين با سابقهي نسبتاً طولاني در مديريت سرزميني
2ـ كشورهاي
اكنون))
غيرپادشاهي با سابقهي نسبتاً كم در مديريت سرزميني و داراي بحرانهاي سياسي گسترده.
كشورهاي پادشاهي و اميرنشين نفتي به سبب تداوم ساختار مديريتي به دلايل بسيار روابط نسبتاً معتدلي با جهان خارج برقرار كرده و چون همچنان به ساختارهاي ملي (جامعهي) ملت خويش وابسته نيستند در عين حالي كه محافظه سياسي و اجتماعي را لحاظ مينمايند، تمامي ضروريات و مايحتاج خويش را از خارج تهيه و تدارك ميبينند، اين كشورها علاوه بر آن خلاقيت، نوآوري و كه موجب سرآمدي و اعتلاي آنها است را كه از بيرون از جامعهي خويش ميجويند، مشروعيت و مقبوليت خويش را نيز از خارج و در خارج از حوزهي سرزميني ميگيرند.
با اين حال از آنجا كه تداوم مديريتي دارند در طي زمان تعلق سرزميني و حس مالكيت سبب ميگردد به نوعي وارد حوزههاي واسطهگري و توليد ثروت عمومي نيز شده و به لحاظ خصلتهاي محافظه كارانه مبدا و مقصد بسياري از خارجيها شوند.(
تداوم حاكميت موجب گرديده با كمك خارجي ها رفاه و امكانات به اين مناطق روي اورد كه اين خود با همراهي خرد خارجي مناسبات رفتاري و عمومي را در اين سرزمينها تغيير دهد)
كشورهاي غيرپادشاهي يا حتي پادشاهي كوتاه مدت كه پادشاه يا امير قادر به حكومتي درازمدت نيست در عين حالي كه به سبب رفتاري خصلتهايي شبيه به كشورهاي غيرپادشاهي از خود بروز ميدهند اما
اين كشورها با دو خصلت عمومي شاخص ميشوند::
افراطي گري آشكار يا غيرآشكار
به سبب تغيرات گسترده ي سياسي و فقدان كارامدي از يك سو و مواجه ورودررويي با لايه ها و گروه هاي سياسي ديگر كه خود را با كفايت تر از اين گروه براي حكومت ميدانند از سوي ديگر و نمايش اقتدار و شكوه خود به جامعه
برنامهريزيهاي كوتاه مدت
به هر روي در اين كشورها كه نقطهي اتكاء حيات اقتصادي مردم آن نيستند،
ساختار مديريتي در اين فرايند به منظور خود ارضايي و افزايش مشروعيت و مقبوليت نزد توده هاي كم سوادو تسلط بر جامعه در سه نقش عمده ظاهر ميشود:
داستان :
در اوايل دهه ي شصت در مشهد مرسوم بود كه پسر يكه عاشق دختري بود از يكي از دوستانش خواهش مي كرد جلو دختر و يا در مسير راهش نمايشي در اورند در اين ميان دوست مي بايست متلكي به دختر مي گفت و پسر عاشق كه مي بايست در همان لحظه بر حسب تصادف تنظيمي از ان جا بگذرد با دوستش درگيري نمايشي درست كند و از دختر دفاع كند تا دختر او را پسند نمايد و پسر عاشق با نشان دادن قدرت و صلابتش قهرمان قلب دختر شود و خوب البته پسر عاشق چه قوي هيكل و چه ريز جثه همواره پيروز بود و شگفت ان بود كه بودند پسركاني نحيف كه بعد فراموش مي كردند اين نمايش بوده و ....
1ـ نقش برادر عادل مساوات جوي براي افراد جامعه انقلابهاي عراق، ايران و سوريه و …
2ـ پس از گذشت چند سال اين سيستم مساوات جو و برادر خواه تبديل به برادر جبار و آمري ميشود كه نقش قهرمان را ايفاء ميكند تا حيثيت و مشروعيت پيشين را بازيابد و تداوم بخشد پروسه ي افزايش محبوبيت ..
3ـ اگر ساختار حكومتي پس از اين دورهها جان سالم بدر ببرد همچنان كه به آرامي خصلتهاي پادشاهي به خود ميگيرد در نقش پدر خوانده ي ارشد براي جامعه و كشورها و جوامع پيراموني ايفاي نقش ميكند.
پدري كه نقش پدر سالانهي خويش را هر روز بيشتر ميكند. در اين جا حوزه ي تعاملاتي حاكميت مرزها را در مي نوردد و نقش پدر خواندگي گسترش مي يابد و همچون ان پسرك نحيف امر بر او مشتبه مي شود كه شايد واقعا خيلي قدرت مند است و... ....
اما مساله اين است كه چرا در خاورميانهي نفتي ساختار مديريتي رانتير نيازي به جامعه احساس نميكند مگر آن كه بخواهد نقش قهرمان را ايفاء كند و نيازي مبرم به قرباني داشته باشد ؟(جنگ كويت، عراق و…)
دولت رانتير يا اجاره دار چگونه دولتي است : رانت يا اجاره كه اكنون به فرصت ويژه اطلاق مي گردد شرايط خاصي است كه معمولا در اختيار گروهها و طيفها و يا افراد خاص قرار مي گيرد و اين گروه محدود و كوچك با داشتن فرصت هاي خاص بهره هاي ويژه اي از اين امكانات مي برند اطلاق دولت رانتير شايد توصيف نامانوس تلقي گردد چرا كه در كشورهاي با نظام هاي غير دمكراتيك اصولا دولتها همگي داراي فرصت هاي ويژه اي هستند كه از ان بهره مي گيرند . اما اطلاقي چنين در اين گستره بيشتر ناظر بر ان است كه دولت از نقش خويش در ساختار هاي مدرن فاصله گرفته و در كسوت خاني بزرگ فيودالي گران پايه عمل مي نمايد و حامل وجوهاتي سنگين مايه براي فرودستاني است كه به انها نياز دارد و صد البته كه داراي پيشكش ها و تحفي گران سنگ براي خودي ها است ....
هنگامي كه اين دولتها در كشور هاي بدون ضابطه و حساب وكتاب قصد مي كنند بنده نوازي كرده و صدقه دهند هيچ بنيان و پايه اي قادر به پيشگيري و جلوگيري از ان ها نيست به هر روي فارغ از ان كه عزم ان نماييم كه هدف و مقصود از اين فرايند را واكاوي نماييم و تبيين نماييم كه اين بنده نوازي جذب عامه براي تحقق هدفي انتخاباتي است يا ژستي سياسي و افزايش هراسي كوبنده در ميان مخالفان كه اغلب متفكراني فراز انديش و اينده پويند و خارج از انديشه هاي پوپوليستي و لذا گريزان از منطق چماق...بنا بر ان مي گذاريم كه پيامد و برايند اين خصلت ها پدياورنده ي چه سازوكارها و مكانيزمهايي است . بنده نوازي شاهانه در طول تاريخ چند معضل بنيادين پديد اورده است 1- ايجاد فرهنگ گدا پروري مزورانه وگرايش به رياكاري شتابان كه فرجام ان نارضايتي گسترده بوده است چه انان كه به ناحق دريافت نمودهاند بر بلاهت موزع باور نموده اند و چه انان كه به ناحق بدان بخشش نرسيده اند و .. 2- اتلاف نسلي از طريق اموزش تزوير بجاي كار وتلاش و انهدام سرمايه اي و زوال و انهدام ثروت ملي به قيمت عدم توجه به زير ساختها ي بنيادين جامعه و گرايش به مصرف گرايي . با اين حال مساله تنها اين بعد ماجرا نيست معضل هنگامي حادتر و چشمگير تر مي گردد كه بخاطر اوريم در جوامع چند پاره به لحاظ فرهنگي و اجتماعي و زباني و فرهنگي دولت شاهان ( دولت هايي كه در نقش شاهان مستبد و خودكامه حداقل در بعد اقتصادي عمل مي نمايند ) به اتكا ذخاير معدني و نفتي و همچنين ثروت هاي باد اورده اي كه كه در تنليك انها است با بخشش و بنده نوازي دو معضل بنيادين را در اين گونه جوامع پديد مي اورند 1- به سبب فقدان توجه به زيرساخت ها و برنامه ريزي هاي كوتاه مدت مزيت هاي نسبي و مطلق نواحي را از بين برده و در عصر رقابت پيچده ي تكنولوژيك در سطح جهان اين مناطق را وابسته ي مقطعي به خود مي نمايند و اقتدار و عظمت انها تا هنگامي است كه منابع گسترده ي مالي را تزريق كنند لذا به محض فروكاهي مالي اين مناطق – گروها و طيف ها علم استقلال و شورش بر مي فرازند . اين مساله در ايران چند ميليتي و چند زباني چالشي ژرف و هراس اور است كه در صورت ناتواني دولت مركزي در تامين هزينه هاي ناحيه اي كه دايم التذايد است به سبب فقدان سرمايه گذاري بنيادين مركز بايد خيزابه هايي ويرانگر را شاهد بود .2- به سبب عدم توجه به سرمايه گذاري گسترده ي فراناحيه اي و عدم توجه به مزيت هاي منطقه اي در هم اميختگي اقتصادي و فرهنگي كمتر صورت گرفته و يا هرگز صورت نمي گيرد لذا لذا انتقال ثروت از مركز و يا به تعبيري از دولت مركزي به اين نواحي خود به خود موجبي براي گسست و گسل افزون طلب فرهنگي – زباني – اجتماعي شده و بر ناكارامدي مكانيزم فراگير جمعي در ايجاد و ساخت ملتي همگن و همسو و همساز مي افزايد : حال اگر دولتي كه وارث ساختار رانتير گذشته است و به اتكا پول نفت خود را بي نياز از ملت و توليد ناحيه اي مي داند اين روند را تشديد كرده و با افزايش روند بخشش هاي شخصي گذاري به پسين راهگذار هاي دولت شاهان داشته و از ان فراتر رفته و بجاي افزايش سرمايه گذاري در بخش توليد و انباشت ثروت جمعي و ملي عزم ان نمايد كه علاوه بر گداپروري خاص مكانيزمي اجرا نمايد كه پول هاي باد اورده ي نفتي به جيب گروه هاي خاصي( از طريق پرداخت مستقيم يارانه ها ) سرازير شود به لحاظ انهدام نسلي و سرمايه اي از يك سو و به لحاظ ويراني ساختار امنيت ملي از سويي و با لحاظ كردن تفاوت هاي منزلتي و طبقاتي چه اتفاقي خواهد افتاد ؟ دولت هاي اجاره دار يعني ان ها كه خود را صاحبان سرمايه هاي ملي و جمعي مي دانند و مركز توزيع ثروت را خود مي انگارنند هزاران مشكل اقتصادي و امنيتي براي حفظ كيان ملي پديد مي اورند حال دولت هاي فرا رانتير و فوق اجاره دار كه نقش دولت شاهان هزاره ي اول را نيز دارند و گمان بر ان برده اند كه نه تنها ان كه كشور مال شخص ان ها است بلكه حق دارند هر طور دوست دارند ثروت ملت را هزينه كنند چه بر سر اين كشور خواهند اورد ؟ لازم به توضيح است كه عصر كنوني را عصر رقابت ملت ها در پهنه ي نواوري و نوانديشي دانسته اند و گستره اي كه در ان بزرگترين دستاورد يك ملت ايجاد مكانيزمي از تعقل و تفكر است كه سبب گردد با استحكام در ارزش هايش رفاه و بهبود گسترده براي تمام بشريت فراز اورد به ديثگر سخن در عصر انقلاب اطلاعات و اطلاع رساني به نسبتي كه كه نقش دولت ها كم مي شود بر نقش ملت ها و تك تك افراد ملت افزوده مي شود در چنين عصري ديدگاه هاي فرا رانتيري دولت چه وجاهتي دارد ؟
فاجعه هاي انساني و ساماندهي ناحيه اي در راستاي توسعه پايدار و اينده نگرانه:
همواره اين سوال بنيادين در جهان مطرح است كه :
سيستم ايران اسلامي و كشورهايي از اين طيف قادر نيستند در راستاي رفاه اجتماعي و عزت انساني تلاش كنند، به ديگر سخن چرا همواره دشمنان به ويژه در دوران مديريت اجرايي اخير مي گويند سيستم اسلامي ايران اخلاق مديريتي و اخلاق حكومتي را نسبت به ملت خود نظام بين المللي و عاطفه ي خرد ورز انساني كه به تبع انقلاب اطلاع رساني پديدار گرديده رعايت نكرده و بدان پاي بند نيست، از سوي ديگر اين سوال مطرح است كه چرا بايد اصولاً دولتها و يا سيستمها مسايل مربوط به اخلاق حكومتي و انساني را رعايت كنند، چه ضرورتي وجود دارد كه چنين اعتقاد و عملي صورت پذيرداين پيش گفتار تبيين ميكند كه اصولاً چه ضرورتي براي بيان اين مساله وجود دارد كه سيستمي به اين گونه مسايل توجه كند و چه مكانيزمي وجود دارد كه اين توجه را الزامي ميكند؟
جمهوري اسلامي ايران جزء كنوانسيوني است كه در آن تامين خواستهها و ضرورتهاي نخستين افراد ملت و جامعه را متعهد است. همچنان كه در اصل اول و دوم قانون ج.ا.ا اين موضوع مصرح گرديده است .
.
چرا بايد اولويتها و ضرورتهاي اساسي و مايحتاج يك ملت را تامين كرد؟
چرا اين تامين خواست و نياز براي اين سيستم ( ج.ا.ا )از ديگر ساختارهايسياسي ديگر ضروريتر است؟
اينك در عصر نوين از آنجا كه رقابت ملتها از حوزهي نظامي به حوزهي خلاقيت و نوآوري انتقال يافته است و بقاي يك ملت و يا جامعه را منوط به آن بدين سان در مناسبات ملي - اقتصادي، اجتماعي و… تعريف ميكنند. گسترهي هماوردجوييبه منظور سرآمدي و فرازمندي از حوزهي دولتها به حوزهي ملتهانيز انتقال يافته است (چرا كه مركز ثقل اقتدار از حوزه ي نظامي به حوزه هاي ديگر حيات اجتماعي به ويژه گستره ي نوانديشي به منظور رفاه و پيشرفت جمعي و فراناحيه اي كه بستري عام و فرا تر از حوزه ي بسته ي دولت است انتقال يافته )، به ديگر سخن اينك در عصر انفجار اطلاعات و انقلاب اطلاع رساني كه بر ايند ان كم رنگي مرزهاي سياسي و افزايش ادراك و خرد انساني از همنوعان شده و مي رود كه دهكده ي جهاني رخنمون گردد جوامعي سرآمدتر و فرازمندتر ميگردند كه همگرايي و همسازي اجتماعي آن ملت فزايندهتر گردد.. و افزايش همسازي براي خلاقيت و خلاقيت رابطه ي مشخص و معيني با ارزشهاا .و هنجارهاي نهادينه شده ملي و معرفتي. دارد. يعني به نسبتي كه ارزشهاي بيشتري به سبب خلاقيت و نوآوري نهادينه گردد رفتار همسازانه و همگرايانهي بيشتري ميان افراد جامعه بروز كرده و كاهش تعارضات را سبب ميگردد نوآوريها و نوانديشي هاي فزايندهتري بروز كند و از اين روي ان گاه كه تعداد افراد پايبند و معتقد بدان فزوني گيرد اثرات بسياري بر سرنوشت و مقدرات آن ملت ميگذارند، از اين روي از آنجا كه گسترهي هماوردي به منظور اعتلاي جمعي به حوزهي عمومي گسترده شده و ملتها در رقابت سازنده با همديگر برآمدهاند، نقش دولتها و مديريتهاي كلان در عصر كنوني و جوامع خردورز از سرپرست و ولي و گروه نخبه سازمانده و پيشرو، تبديل به گروه خدمتگزار و خادمي شده است كه وظيفهي عمده ي آن تنظيم شرايط براي افراد جامعه است تا افراد جامعه زمينه و امكان فزايندهتري براي رشد نوآوري و خلاقيت داشته باشند و اين مقدور نيست مگر آن كه با نهادينه سازي ارزشهاي اصيل و نوانديشانه ي انساني كه در كل جهان مورد اقبال و پاسداشت مي با شند از يك سو و سلامت عمومي و گسترده از سوي ديگر مناسباتي را فراهم سازند تا جمعيت گستردهتري بر ميزان خلاقيت و نوانديشي خويش بيفزايند و بتوانند در درازمدت اعتلاي سرزميني را در ايجاد كنند.
به تعبير ديگر توجه به رفتار مجموعهي ملت يعني سرمايهگذاري براي آينده و براي سرآمدسازي و اعتلاي يك سرزمين. اما اگر چنين است چنين تدابير و تمهيداتي الزامي است چرا برخي سيستمها به ويژه در خاورميانه مديريت هاي به تعبير ديگران فوندامنتال توجهي به ساختار ملت، جامعه و مناسبات ملي نداشته و ندارند؟
آيا عزمي در آنها براي سرآمدي و اعتلاء سرزميني نيست؟
آيا ارادهاي براي نهادينه سازي ارزشها و مباني اخلاقي انساني جامعه به منظور افزايش نوانديشي، نوآوري و خلاقيت فزايندهي ملي ندارند؟
آيا قصد و عزمي براي تداوم خويش در آينده ندارند؟
چنين به نظر ميرسد كه در كل خاورميانه و به ويژه در ايران به دلايل بسيار تعاملات منطقي مترتب بر قدرت مشروع و مقبول و روابط اجتماعي اثر گذار در تعاملات مرتبط با ملت و اينده در حزه ي دولت رانتير شاه صفت ( شاه به مفهوم كهن معناي ان يعني مستبدي جنايت پيشه ) كنار گذارده شده: ادلهي بسياري براي آن طرح شده است:.
شيوهي توليد ملي كه متكي به ملت نيست 1- .
2-عدم ثبات سياسي و اجتماعي كه سبب ميگردد، دولتها و مديريتهاي كلان سياسي، اجتماعي و فرهنگي نگاه به آينده را از نحوهي نگرش خويش حذف نمايند. (هر چند به طور پرستژي ممكن است طرحهايي را علم نمايند)
3-اعتقادات ويژه به فرجام و يا انتهاي تاريخ كه اعتقاد بر آن است كه در عصر غيبت كاري از بشر بر نميآيد و بهتر است انسان كارهايش را به مرد قادر فرازمندي كه سرانجام ميآيد بسپارد.
4-عدم توانايي مردم در استحصال حقوق خويش به سبب شكلگيري كاستهاي قدرت اجتماعي و سياسي كه داراي ساحت قدسي ماب هستند و برامده از ژرفاي باورهاي ديني.
5-پايگيري كاستهاي قدرت ائديولوژيك كه مشروعيت خويش را از نهادههاي غيرانساني دريافت كرده و لذا موقعيت و وضعيتي الهي و كاريزماتيك براي خويش قائلند..
-اما مساله اين است كه چه اتفاقي افتاده يا ميافتد كه ملت و جامعه از عرصه صحنهي تصميمگيري مديريتي، اجتماعي، سياسي خارج شده و ميشوند، مشكل بنيادين در كجا است؟
چنين به نظر ميرسد كه اگر ساختار مديريتي كلان وابسته به جامعهي خود باشند (از نظر اقتصادي) يا به تعبيري سازوكاري وجود داشته باشد كه مديريت كلان راهي جزء منابع مالي از داخل اجتماع نداشته باشد و ذخاير و منابع نفتي در ساختار كوتاه مدت بكار گرفته نشود حال چه با مصوبات مجلس و برنامه ريزي فوق العاده اي توسط ملت آنگاه وضعيت دگرگونهاي مشاهده مي گردد.
حداقل آن كه اگر مديريت كلان مايحتاج مالي خويش را از تك تك افراد ملت استحصال نمايند، ملت مهم تلقي شده و حداقل آن كه در تعاملات اجتماعي و سياسي جزئي اثرگذار محسوب ميگردد.
در يك چنين شرايطي رابطهاي معنادار ميان ساختار مديريتي و جامعه شكل ميگيرد از يك سو مديريت بايد زمينه ي دانايي و خلاقيت را در جامعه گسترش دهد تا توليد افزون گردد و از سويي اين گسترش خردورزي ساختار مديريتي را دگرگون مي سازدو در اين مناسبات امكان بقاء و پايداري استبداد و ستم را كوتاهتر كرده و حداقل آن كه ساختار مديريتي ملزم به پرداخت هزينهي بيشتري براي همراهي مردم است.
ليكن خاورميانه:
در خاورميانه مناسبات نوع ديگري است، در اين جوامع به سبب وجود و حضور اقتصاد نفتي در بسياري از جوامع، كاست قدرت بر امده از قداست خود را مالك سرزمين دانسته و نيازي به جامعهي خود ندارد.
اين جوامع نفتي اغلب تمامي نيازهاي خود را از خارج (
به مدد پولهاي استحصالي از نفت و مشتقات آن) تامين مينمايند، در نتيجه بسياري از مسايل مرتبط با ارتباطات و تعاملات ملي و اجتماعي ناپديد ميگردد.
كشورهاي خاورميانه از اين منظر به دو دستهي بزرگ تقسيم مي شوند :
كشورهاي بدون اتكاء به توليد نفت
جايي در اين بحث ندارند))
ـ كشورهاي نفتي خود كشورهاي نفتي دو گروه بزرگ را شكل ميدهند:
1ـ كشورهاي پادشاهي و اميرنشين با سابقهي نسبتاً طولاني در مديريت سرزميني
2ـ كشورهاي
اكنون))
غيرپادشاهي با سابقهي نسبتاً كم در مديريت سرزميني و داراي بحرانهاي سياسي گسترده.
كشورهاي پادشاهي و اميرنشين نفتي به سبب تداوم ساختار مديريتي به دلايل بسيار روابط نسبتاً معتدلي با جهان خارج برقرار كرده و چون همچنان به ساختارهاي ملي (جامعهي) ملت خويش وابسته نيستند در عين حالي كه محافظه سياسي و اجتماعي را لحاظ مينمايند، تمامي ضروريات و مايحتاج خويش را از خارج تهيه و تدارك ميبينند، اين كشورها علاوه بر آن خلاقيت، نوآوري و كه موجب سرآمدي و اعتلاي آنها است را كه از بيرون از جامعهي خويش ميجويند، مشروعيت و مقبوليت خويش را نيز از خارج و در خارج از حوزهي سرزميني ميگيرند.
با اين حال از آنجا كه تداوم مديريتي دارند در طي زمان تعلق سرزميني و حس مالكيت سبب ميگردد به نوعي وارد حوزههاي واسطهگري و توليد ثروت عمومي نيز شده و به لحاظ خصلتهاي محافظه كارانه مبدا و مقصد بسياري از خارجيها شوند.(
تداوم حاكميت موجب گرديده با كمك خارجي ها رفاه و امكانات به اين مناطق روي اورد كه اين خود با همراهي خرد خارجي مناسبات رفتاري و عمومي را در اين سرزمينها تغيير دهد)
كشورهاي غيرپادشاهي يا حتي پادشاهي كوتاه مدت كه پادشاه يا امير قادر به حكومتي درازمدت نيست در عين حالي كه به سبب رفتاري خصلتهايي شبيه به كشورهاي غيرپادشاهي از خود بروز ميدهند اما
اين كشورها با دو خصلت عمومي شاخص ميشوند::
افراطي گري آشكار يا غيرآشكار
به سبب تغيرات گسترده ي سياسي و فقدان كارامدي از يك سو و مواجه ورودررويي با لايه ها و گروه هاي سياسي ديگر كه خود را با كفايت تر از اين گروه براي حكومت ميدانند از سوي ديگر و نمايش اقتدار و شكوه خود به جامعه
برنامهريزيهاي كوتاه مدت
به هر روي در اين كشورها كه نقطهي اتكاء حيات اقتصادي مردم آن نيستند،
ساختار مديريتي در اين فرايند به منظور خود ارضايي و افزايش مشروعيت و مقبوليت نزد توده هاي كم سوادو تسلط بر جامعه در سه نقش عمده ظاهر ميشود:
داستان :
در اوايل دهه ي شصت در مشهد مرسوم بود كه پسر يكه عاشق دختري بود از يكي از دوستانش خواهش مي كرد جلو دختر و يا در مسير راهش نمايشي در اورند در اين ميان دوست مي بايست متلكي به دختر مي گفت و پسر عاشق كه مي بايست در همان لحظه بر حسب تصادف تنظيمي از ان جا بگذرد با دوستش درگيري نمايشي درست كند و از دختر دفاع كند تا دختر او را پسند نمايد و پسر عاشق با نشان دادن قدرت و صلابتش قهرمان قلب دختر شود و خوب البته پسر عاشق چه قوي هيكل و چه ريز جثه همواره پيروز بود و شگفت ان بود كه بودند پسركاني نحيف كه بعد فراموش مي كردند اين نمايش بوده و ....
1ـ نقش برادر عادل مساوات جوي براي افراد جامعه انقلابهاي عراق، ايران و سوريه و …
2ـ پس از گذشت چند سال اين سيستم مساوات جو و برادر خواه تبديل به برادر جبار و آمري ميشود كه نقش قهرمان را ايفاء ميكند تا حيثيت و مشروعيت پيشين را بازيابد و تداوم بخشد پروسه ي افزايش محبوبيت ..
3ـ اگر ساختار حكومتي پس از اين دورهها جان سالم بدر ببرد همچنان كه به آرامي خصلتهاي پادشاهي به خود ميگيرد در نقش پدر خوانده ي ارشد براي جامعه و كشورها و جوامع پيراموني ايفاي نقش ميكند.
پدري كه نقش پدر سالانهي خويش را هر روز بيشتر ميكند. در اين جا حوزه ي تعاملاتي حاكميت مرزها را در مي نوردد و نقش پدر خواندگي گسترش مي يابد و همچون ان پسرك نحيف امر بر او مشتبه مي شود كه شايد واقعا خيلي قدرت مند است و... ....
اما مساله اين است كه چرا در خاورميانهي نفتي ساختار مديريتي رانتير نيازي به جامعه احساس نميكند مگر آن كه بخواهد نقش قهرمان را ايفاء كند و نيازي مبرم به قرباني داشته باشد ؟(جنگ كويت، عراق و…)
به نظر ميرسد خاورميانه همچنان وارث نظام توليد فئوداليسم است
. اين بار فئودال پدرسالار در نقش ساختار مديريتي رخنمون ميگردد و از آنجا كه ساختار توليدي اين جوامع كمتر صنعتي شده و يا اصلاً صنعتي نيست، مناسبات قدرت به سمت ويژهاي پيش ميرود
. در اين گستره، ساختار مديريتي مالك سرزمين ميگردد كه يا اهداي خداوندي به آنان است يا توسط نمايندگان خدا عطيه شده و يا در روزي… خداوند توسط كساني اين عطيه را تقديم نموده است (ذاتاً داراي فره و جوهر خدايي و
مقدس است))
و چون چنين است پس مخالفت با آن يا همراهي نكردن با آن به
مثابهي دشمني با خدا است كه مستوجب مرگ است.
ساختار مديريت
در چنين جوامعي به جاي آن كه مايحتاج و خواستههاي خود را از طريق ماليات (مشروط به ايجاد زيرساخت براي توليد ثروت ودانايي و كاهش فاصله ي طبقاتي و منزلتي )
تامين كنند و روندي را شكل دهد كه به افزايش ثروت عمومي، فزايندهگي خلاقيت و توليد متكاثر منجر شود و در نتيجه از پيامدها و برآمدهاي آن كسب درآمد كند، پول حاصل از فروش نفت را تنها عامل درآمدزايي خود ميداند و به سبب پيشينهي تاريخي و روابط نابسامان اقتصادي و سياسي، كوشش عمدهاي براي تكاثر توليد نميكند و ميكوشد از طريق پولهاي نفتي هزينههاي خود را تامين كند، بدين ترتيب ساختاري مديريتي در اين نواحي بعنوان بزرگ اجارهدار ظاهر ميگردند، اجاره داران و بزرگ مالكاني كه هر گونه اقدام آنها در راستاي بهبود شرايط زيست محيطي، اقامتي و اقتصادي جامعه لطف آنان است در حق جامعه و به تدريج مجموع اين كاركردها را از مردم و جامعه طلبكار ميشوند.
مسالهي عمده تنها اين نيست كه اين بزرگ مالكان طلبكار اقدامات خود ميشوند.
مسالهي مهمتر آن است كه اين ساختارها به سبب احساس مالكيت شخصي ، نه تنها آن كه در زمينهي هزينه ها به كسي و سازماني پاسخ نميدهند و اصولاً كسي حق ندارد و در مورد هزينههاي آنان سوال كند، بلكه اين حق را براي خويش قائلند كه در راستاي مقبوليت، مشروعيت و بقاي خود، سرمايههاي سرزميني راعلاوه بر حيف و ميل به نواحي ديگر منتقل نمايند و در راستاي افزايش امنيت كاست قدرت هر هزينهاي را بپردازند
همچنان كه در مورد ايران اسلامي شاهديم كشوري كه با ميليونها فقير و درمانده و با هزاران بيكار و بيچاره سرمايه هاي ملت را در– امريكاي لاتين و...
هدر ميدهد دقيقا در همانجايي كه هرگز به لحاظ استراتژيك نه تنها منافعي براي كشور ندارد بلكه به تقويت دشمنان طبيعي سرزميني مي انجامد چرا كه به لحاظ راهبردي ايران تنها يك متحد هميشگي و استراتژيك مي تواند داشته با شد و ان كشور هاي غير عرب است است كشوري كه دشمن دشمنان طبيعي ايران است هر چند عهد و دوران دشمني ها به سر امده و همكاري براي بهبود جمعي جاي ان را گرفته اما دشمني ها ي طبيعي و تاريخي و دوستي هاي ازلي و معرفتي را نبايد از نظر دور داشت )
بدين روي ساختارهاي مديريت كلان در خاورميانه،
اجاره داران بزرگي هستند كه رعيتي (سرواژ گونه)
براي آنان مشغول كار و فعاليتند و الزاماً هر چه اين كار و فعاليت بيشتر در راستاي منافع آنان، پيشبرد مقاصد و مقبوليت و مشروعيت آنان باشد ارزشمندتر است و به نسبتي كه از حوزهي منافع آنان دور ميگردد، خطرناكتر..
مع الوصف در خاورميانه (بخش نفتي)
معضل بحران زاي ديگري نيز شكل گرفته است و آن ساختارهاي مديريتي غيرپايدار و نااميدي هستند كه به سبب فقدان اميد به پايداري كاست قدرت كه به تدريج شكل فردي و خويشاوندي به خود ميگيرد از سويي و عدم مشروعيت و مقبوليت از سوي ديگر، زيرساختها و ساختارهاي جوامع خود را
بشدت بر بنايي مرسوس و سست بنيان مينهند..
در اين جوامع آينده نگري و فعاليت براي آينده به منظور تنظيم آتيه عملي غيرمعقول تلقي ميگردد و تنها در يك حوزه آينده نگري انجام ميگيرد و آن:
«حوزهي انهدام دشمنان فرضي و غير واقعي و مقابله با معارضان است به تعبيري حوزهاي كه امنيت و مقبوليت آنان را افزون سازد.»
اين گونه سرمايهگذاريها و زيرساخت سازيهاي مديريتي حتي از حوزهي سرزميني خارج شده و در پهنهي ميدانهاي القايي اجتماعي، فرهنگي اين ساختارها نيز شكل ميگيرد و به نسبتي كه از ميزان مقبوليت و مشروعيت
ساختار مديريتي در داخل كاسته ميشود. ميزان سرمايه گذاريها و امكانات دهي آنان به سرزمينها و مناطق ديگر افزون ميگردد
ايران اسلامي در حالي كه دولت كنوني
بسياري از مناطق ان داراي پوشش رسانه اي تلويزيوني نيست در امريكاي لاتين مي خواهد ايستگاه راديو و تلويزيوني داير كند )،
در اين خصلت شبيه به ديگر سرزمينهاي نفتي خاورميانه در اتكاء به نيروها و جوامع خارجي عمل ميكنند با اين تفاوت كه در كشورهاي با ثبات و پايداري ساختار مديريتي اتكاء به خارج منظور تامين خواستههاو ضرورتهاي حياتي، صنعتي جامعه است و در اين گروه اتكاء به منظور جذب و جلب خواستههاي ضروري همراه با امنيت، پرستيژ و حياط خلوتي است كه بتوانند در آن نفس بكشند، اين ساختارها به سبب كشت باد از ميوهي طوفان آن وحشت دارند.
آنچنان كه رژيم خمرها سرخ، آنان كه نه رويي در وطن دارند و نه در غربت دلشان شاد است. ]
برآمده از مثلي فارسي كه نه در غربت دلم شاد است و نه رويي در وطن دارم[ انجام گرفت.
به هر روي خصايص چنين ساختارهاي مديريتي مبين آن است كه:
1ـ سرمايهگذاري آينده نگرانه و زيرساختي صورت نميگيرد.
2ـ سرمايهي ملي بدون جواب و سوال به حوزههاي ديگر و سرزمينهاي ديگر ميرود.
3-جامعه سرزميني
در اولويت بعدي سرمايهگذاري و ارايه خدمات است.
4ـ اتكاء عمومي در امنيت و پرستيژ و مشروعيت
چه به لحاظ تقابل و چه به لحاظ دوستي)در اين سرزمينها به خارج از كشور است.
5ـ مقبوليت و مشروعيت اين ساختارها در خارج از جوامع جستجو ميشود
6-انهدام نسل جوان به لحاظ اخلاقي
.
اما مسالهي عمده آن است كه عدم سرمايهگذاري و توجه به زير ساختها افزايش تعارضات برآمده از نقش پدرسالارانه و فئودال مسلكانهي اين ساختارها تبعات بسياري به همراه دارد::
در اغلب اين كشورها به سبب وجود مناطق متفاوت جغرافيايي و اقليمي، مهاجرت اقوام و ملل، لشكركشيها و… خرده فرهنگها، زبانها و نژادهاي مختلفي شكل گرفته است، حضور اين اقليتهاي زباني، قومي، نژادي و فرهنگي از يك سو و وجود نسل جوان تحصيل كرده كه به امكانات و ابزار اطلاع رساني و اطلاعات جهاني مسلط است از سويي ديگر كه موجب گسست نسلي و عصري گرديده بحراني بنيادين را شكل داده است.
ساختارهاي پدر سالارانهي فئودال مسلك در مواجهه با اين دو مساله در عين حالي كه بشدت تهاجمي برخورد ميكند و كوشش بسيار مينمايد كه اين دو طيف عمده را همشكل و همسان خود سازد، چرا كه وجود آنها را خللي در يكپارچگي محدودهي قدرت ميپندارد، تلاش بسياري مينمايد كه اگر نتواند همسان سازي نمايد، به طريقي اين دو طيف را حذف كند.
مساله اين است كه به دو دليل ساختار قومي، جمعيتي و نرخ متفاوت زاد و ولد در هر دو عرصه ساختارهاي مديريتي اين مناطق با بحران مواجهه ميگردند، چرا كه با افزايش نرخ زاد و ولد در مناطق اقليت نشين از يك طرف و كثرت قشر گروه و نسل جوان ساختارهاي مديريتي با بحراني ژرف مواجه ميشوند.
بدين روي نوع رفتار و كردار سركوب گرايانه ي ساختار مديريتي همراه با آن كه دو شكل بنيادين را شكل ميدهد:
1ـ تمايل به گريز از مركز اقليتهاي قومي، زباني، فرهنگي به ويژه آنها كه در حواشي سرزميني استقرار دارند.
2-تمايل به انفجار و آنومي توسط قشر و گروه سبب ميگردد كه ساختار مديريتي به نحو فزايندهاي با هزينههاي اجتماعي فزاينده اي مواجهه گردد، هزينههايي كه لحظه به لحظه افزونتر ميگردند.
بدين سان ساختارهاي مديريتي كه سرمايهگذاري زيرساختي نداشته و اغلب سرمايههاي خويش را به حوزههاي پيراموني و مناطقي كه مقبوليت و مشروعيت براي آنان به همراه دارند ميبرند.
با دو مساله مواجه ميشوند:
1ـ افزايش هز هزينههاي قومي، فرهنگي و اجتماعي
2ـ كاهش درآمد (همان اندك)
و از آنجا كه تمايل آشكاري به حفظ حريم خود دارند،
ناچار از صرف درآمدهاي نفتي در اين مناطق بر ميآيند.
بدين ترتيب اين كشورها بجاي آن كه تعاملات و مناسباتي برقرار سازند كه منجر اختلاط فرهنگي، تقسيم كار اقتصادي و براساس آن بهبود شرايط عمومي امنيت ملي گردد آنچنان كه سويس، بلژيك و…
دارند
.
با تزريق منابع مالي ناشي از فروش منابع اوليه به ويژه نفت و گاز روشي را اتخاذ ميكنند كه علاوه بر آن كه فاصله ي موجود قومي و نسلي تبديل به گسل ميگردد، مناطق قومي نشين وابسته به رانتي ميشوند كه از طريق فروش نفت حاصل ميگردد، برآيند اين روش آن مي گردد كه با كاهش درآمدهاي نفتي و درآمدهاي حاصل از فروش مواد اوليه اين مناطق كه ديگر ضرورتي براي اتصال به واحد سرزميني ندارند و ساختارهاي اقتصادي، قومي، فرهنگي آنها نيز اتصال و ارتباطي معنادار نيافته با كاهش اقتدار سيستم مركزي مديريت و ارسال پول به يكباره خروج و انفكاك از مركز را پيشهي خود ميسازند و صد البته كه با رفتار پرخشونت پدرسالار فئودال مسلك مواجه ميگردند و در نتيجه بحراني انساني هولناكي پديدار ميشود.
بدين لحاظ ساختارهاي مديريتي در اين حوزه با هزينهي درآمدهاي پايه (برآمده از فروش منابع اوليه، نفت و گاز و…) در راه مشروعيت و مقبوليت خويش، هزينه در سرزمينها و جوامع ديگر براي افزايش امنيت و پايداري و انجام هزينههاي بسيار در راستاي منويات و خواستهاي پدرسالانهي خويش علاوه بر آن كه زيرساختهاي مسهلك شده را مستهلكتر مينمايند بر گسست اجتماعي افزوده و به سبب عدم سرمايهگذاري زيرساختي و نگرش آينده نگرانه بر فاصلههاي قومي، فرهنگي و اخلاقي افزوده و منشاء و مسبب هزينههاي بسياري به لحاظ انساني، اقتصادي گرديده و امكانات بيشماري را تباه ميسازند.
مساله اين است كه چه بايد كرد؟
با ان چه شرح شد مجموع هزينه هاي ويرانگر دولت هاي رانتير اندكي و به اجمال ملاحظه گرديد حال مساله ان است كه اگر اين ساختار با نوعي ديگر از اين تعاملات و ان هم فقط به صرف افزايش مقبوليت نزد گروهي كوچك صورت گيرد و اگر اين بخشش هاي ملوكانه در نسبتي عادلانه به اسم عدالت صورت گيرد هزينه هاي گزاف ان را چگونه يك ملت بايد بپردازد ؟ يك ملت با پدرسالاري كه امر بر او مشتبه شده و تب عمومي دولت هاي رانتير خاورميانه نيز او را گرفته و از ان نيز فراتر پاي نهاده و اراده ي ان دارد كه پول هاي نفتي را به قصد افزايش مشروعيت روانه ي بازاري كند كه در تحريم بين المللي است چه بايد كرد ؟
چنين به نظر مي رسد كه سه مكانيزم براي ويرانگري مطلق كشور در حال فعاليت است :
1 – تشويق به گسترش پدرخواندگي از طریق رادیکالیزه کردن رفتارها
2- تجميع لمپن هاي سياسي و اجتماعي براي فرو كوفتن دشمنان پدرسالار دولت فرارانتير شاه خوانده
3- پايگيري پدرخوانده ي جديد ي كه دركي تاريخي و عصري نداشته و گمان بر ان دارد كه با روانه سازي پول به جامعه بدون تدبير و محاسبه بر مقبوليتش افزوده خواهد شد غافل از ان كه اگر بحران تضادهاي منزلتي و حيثيتي اگر طومار پدر سالار رانتير را در هم نكوبد فقدان كار و توانايي براي توليد و اين سرشاخ نمودنش با قدرتها اين پسرك عاشق پيشه ي نحيف را از پاي در خواهد اورد چرا كه گمان بر ان دارد فيلم بازي كردن عين زندگي است و اي دريغ از اين گول عظيم...
به هر روي اينك در استانه ي فرو ريزي و سر ریزی بحران جهاني به ايران يك سوال اساسي و بنيادين نيز بوجود مي ايد . اگر واقعا دلار هاي نفتي كاستي گيرد - كه اكنون جهان نمايان گر ان است - ان هنگام اين ساختار پوپوليستي عوام فريب كه هيچ توجهي به زير ساخت سازي و كارافريني و توليد ثروت جمعي نداشته چه خواهد كرد ؟
توي زندگي هيچ چيزي اسان بدست نمي ايد
اما من نيز
– در شكست هيچ كس دنبال پيروزي خويش نمگردم
– اما دير گاهي است كه لحظه لحظه متلاشي مي شوم
– از يك عزيزي روي گردان شده ايم
– دست هاي بهم چسبيده مان متلاشي شده
من وتو پشت سياهي و نفرت پنهان شده ايم
اما اما
– مي ترسم كه سكوت ها به فرياد تبديل شود
– مي ترسم كه روزگاري
– به غم عادت كنيم و به تنهايي خو بگيريم و
حصاري خود ساخته بسازيم براي خويشتن
مي ترسم غمباد بگيريم از اين همه رنج
از اين همه وعده هاي دروغين و روياهاي ناتمام و نيستي پيامد...
اما بياد اوريم كه يك روياي ناتمام از يك روياي متلاشي ادم را بيشتر مي ازارد
ما نمي خواهيم روياهايمان را گم كنيم
دست هايمان را بهم قلاب كنيم
تا اينك به فراسوي اين پرچين دل ازار نيز نگاهي بيندازيم
شايد بگريزد اين تلخي و كژتابي ...
۱ نظر:
شاد باشید و سر افراز
مصطفی
ارسال یک نظر