۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه


جرفانیتیک بلوسماراور
پیروزی در انتخابات و غلبه بر همه ی مشکلات
ترجمه و اقتباس : دکتر بنیامین سالارفرداصل
نمودار های افت و خیز بردار های پیروزی در انتخابات و غلبه بر یک مشکل . تمام مشکلات دارای چرخه ی حیاتی می باشند این چرخه را چگونه باید تشخیص داد و در ان رفتار کرد . شما پیروز می شوید و هر مشکلی را از سر راه بر می دارید به شرط ان که این کتاب را بخوانید و چرخه های حیاتی و زندگی مشکلات را دریابید.

سلسله درسهای موفقیت در سیاست و مدیریت سیاسی مدیران چگونه باید در انتخابات و .. پیروز شد ؟

چگونه می توان بر مشکلات غالب امد( از روابط زناشویی تا غلبه بر مدیریت و ارتقا
شغلی و...افزایش حقوق بدون زحمت ) ؟
چگونه می توان هر کس را که دوست دارید بزرگ و هر کس را نمی خواهید نابود سازید ؟

شاید بد نباشد که بدانید موفقیت همچون تکه ای کیک سیب است که باید ان
را بدانید چگونه باید تقسیم کنید و بخورید . گاهی می توان ان را یکجا خوردو
گاهی هم می توان ان را به اجزای کوچکتری تقسیم کرد و در حالی که بخشی
از ان را می خورید . بخشی را هم برای بقیه بگذارید . این سلسله از درس ها
بسار اثر گذار بوده و در دنیا ی واقعی تاثیر به سزایی در پیشرفت و سعادت
ادم ها دارد . مجموعه ی این درس ها بر شرایط عینی و ملموس جهان
پیشرفته استوار بوده و ابدا منطبق با اثاری همچون اثار انتونی رابینز و امثالهم
نیست و این درس ها از منابع ویزه و مبتنی بر تاریخ ایران و روسیه گرد
اوری شده و شخصیت ها ی بزرگ و نا م اوری درستی و صحت ان را تائید
کرده اند بخشی از کتاب مهم پیروزی در انتخابات و غلبه بر هر مشکلی با
استنتاج از تاریخ ایران و شوروی هر مدیری تنها یک ارزو دارد و ان پیش
دستی در نمایش توانایی خود است . همچنانکه یک خانواده نیز هنگامی که
عزم کار کردن دارد هر یک از اعضا ان دوست دارد نمایش دهد که بیشتر از
دیگران فعالیت داشته است . به تعبیر دیگر که هر کدام از مدیران از کیک
سیب تکه ایی را بر می دارند و در و در حال خوردن ان به همدیگر ( دیگر
مدیران ) می غرند . خود این مدیران باز شکار تعدادی ادم دور و بری شده
اندو بی اجازه ی انها قادر به انجام کاری نیستند و این ادم های دور وبر خود
در دستان تعداد دیگری اسیر هستند هستند و این سلسله تا اخر ادامه دارد . و
امروز این نوع تعامل را زرنگی و موفقیت سیاسی و اجتماعی می دانند .

و...شما باید بدانید از کجای چرخه وارد شوید
کی باید وارد چرخه شد
کجا باید ضربه زد
چگونه باید کار حریف را تمام کرد
چرخه ی انتخابات چگونه است
به هر روی این داستان که از سلسله درسهای موفقیت و تکامل سیاسی و اجتماعی در ساختار قدرت و کاست مدیریتی است امید وارم برای همه ی انهایی که ارزوی پیشرفت و موفقیت دارند مفید واقع شود . سلسله درس های موفقیت سیاسی و اجتماعی در کلاس های مدیریت استراتژیک و جذب مخاطب و شیوه ی پیروزی بر هر چالشی به زودی تشکیل می شود . لذا از تمامی مدیران ارشد و میانی برای باز اموزی جدیدترین روش ها ی غلبه بر مدیریت ارشد و سازماندهی برای پیروزی دعوت به عمل می اورد .
دوره های پیروزی و غلبه بر مشکلات زناشویی نیز در طی یک دوره ی فشرده برگزار می گردد .

سلسله در سهای مدیریت غلبه بر مشکلات با استناد به تاریخ
شوروی سابق و روسیه ی کنونی

درس اول : نترسید . هرگز از هیچی نترسید .
(این درس ها در قالب حکایت تدریس شده و سپس نتیجه گیری
و بررسی می گردد اموختن حکایت ها و داستانها در امتحانات و دوره های بعدی اموزش الزامی است )
حکایت : نترسید هرگز از هیچی نترسید .
واژگان کلیدی و مهم در این حکایت :
مادر زادی: به شئی کوچکی از مردان گفته می شود که با تولد انها می روید . دکتر در دیباچه ی بحثی پیرامون مادرزادی ( به سبب ادب الت تناسلی را من تحریف کرده ام ببخشید ) می نویسد منضورف یکی از دوستان مندلیف از ترس دیدن ان مار بوا از هوش رفت و فریاد زد فیل است – فیل حکایتی شگفت است از دو ادم منحرف که می گویند هر کس جواب درست داد او باید اول فعلی خاص انجام دهد و سوال طرح می شود که ان چیه میو میو می کند و روی دیوار راه می رود منحرف اول می گوید فیل است دومی فرید می زند درست است درست - . اما من نمی توانستم ان ادبیات مسهجن را بکار ببرم . عفو فرمائید .
شاخ چنار : رشد بی حد مادرزادی مرد بر اثر گزش زنبور و یا الودگی که تورم زا باشد.
خواهران : منظور خواهر نیست تعبیری روسی برای گفتن جنس مونث در حالتی عاطفی است . همچنانکه همین تعبیر برای برادران بکار می رود . اما تفاوت بسیاری میان خواهر و برادر روسی تبار با ایرانی ان هست که این مقال را جای واکاوی و بررسی ان نیست .
سلاح بیولوژیک : مراد همان شئی کوچک است که ممکن است متورم گردد .
تونل : حفره ای با طول و عرض کم که اینک در اخبار مربوط به جنگ در غزه از ان زیاد شنیده می شود . گاه در معنای مجازی ان توسط مترجم بکار رفته است .

حکایت نخست : نترسید . هرگز نترسید و تا می توانید هر امری طبیعی را با اغراق بیان نمائید :

یک روز مندلیف الاغتوف (ترجمه ی فارسی ان معادل مندلی تف خر است ) از خواب بیدار شد شاید هم هنوز توی خواب بود که احساس سنگینی و درد در زیر شکم کرد . از انچه در زیر خود احساس می کرد وحشت کرده بود و خیس عرق شد . با خود گفت : بی گمان ماری بزرگ در این سوز و سرما به من پناه اورده . پس بی معطلی به دوست و همکارش اقای نجفوف تلفن کرد و با وحشت داستان را تعریف کرد . نجفوف بدون درنگ به سازمان اطلاعات و جاسوسی زنگ زد و گفت که اگر لحظه ایی درنگ کنید امنیت ملی و اجتماعی و امنیت اخلاقی کشور از بین خواهد رفت . در همان حین به بقیه ی دوستانش خبر دادو گفت : این مساله یک مساله ی سیاسی است و باید از مندلیف پشتیبانی کنیم که سازمان اطلاعات دستش به اونرسد و اگر نه با سابقه ایی که مندلیف دارد و انچه که از ما می داند زندگی ما بر باد خواهد رفت . بخصوص ان که مندلیف الان هم با زنش در گیری دارد و در استانه ی طلاق است و هم خودش را کاندیدای دره ی بعدی ریاست جمهوری کرده و این ممکن است مناسبات میان مدیریت کلان کشور را بر هم بزند . فکری بکنید . در همان حال به سرعت به طرف خانه ی مندلیف دوید .در انجا تا به مندلیف رسید . از دیدن او همچنانکه بر سر و روی می زد و گریه می کرد گفت : چه نشسته ایی که بعضی از دوستانت به سازمان اطلاعات گزارش داد ه اند . که تو می خواهی امنیت اخلاقی کشور را بهم بزنی . بلند شو برو به خارج تا من قضایا را سر و سامان دهم و اب از اسیاب که افتاد تو برگرد و بیا .این برای انتخابات ریاست جمهوریت هم خوب است .
مندلیف که ان شاخ چنار – مادرزادی را - بزرگ وعظیم الجثه را لای پتو پیچیده بود و بر سر دوش گذاشته بود . لبخند زنان گفت . من هیچ جا نمی روم . من که این حیوان را نیاورد ه ام . خودش امده و خودش هم خواهد رفت .
ناگهان جمعی از برادران اطلاعاتی به همراهی تعدادی از خواهران در حالی که سلاح هایشان را همگی بیرون اورده و امده ی شلیک بودند به درون خانه پریدند .
اقای نجفوف گفت : مندلی کارت تمام است . و ارام ارام خودش را عقب کشید و به برادر اخری گفت : ادم خطرناکیه مواظب باشید . من همان کسی هستم که گزارش دادم . سپس به سمت خواهر ان آن جمع رفت و آهسته نجوا کنان گفت : خواهران بهتر است شما بروید . این جا امنیت اخلاقی ندارد . هر لحظه ممکن است اتفاق بدی بیفتد و خودش را به حیاط رساند و تا سروکله ی دوستان مندلی پیدا شد گفت : شما برای چی امدید ؟ این جا خطرناک است . هر که اسلحه قاچاق کرده و از بانک اختلاس کرده هر که ترور کرده خودش هم جواب بدهد . بیائید برویم .به ماچه که مندلیف گیر افتاده ...
دوستان شگفت زده پرسیدند : مگر مساله ی اختلاس هم هست . اسلحه چیه ؟ چی می گویی ؟
نجفوف گفت : اقا این مرتیکه - مندلیف - توی ان ماجرای هولوکاست و اشویتس و کافه ی .. ونوس هم با عوامل رژیم ...همکاری داشته و در کشتار ارامنه در سال های 1923 هم دخالت داشته و الان هم در فلسطین دارد به هر دو طرف هم حماس و هم اسرائیلی ها اسلحه می فروشد . در موریتانی . در جزایر مورو در کلمبیا و سریلانکا و ببر های تامیل تا القاعده و .. همه جا دست این ادم توی کار است .
دوستان عقب عقب گریختند .
برادرانی که آخرین جملات نجفوف را شنیده بودند پچ پچ کنان به داخل خانه آمدندو همدیگر را خبر دادند که این مندلیف کیست و چه کار های بزرگی کرده . خواهران که جرات و شهامتشان زبانزد خاص و عام است . علی رغم هشدار های برادران پیش رفتند و با کنار زدن پتو و دیدن ان شاخه ی چنار پیچ خورده و بر دوش افتاده ی مندلی با حالی نزار و خلسه وار در شوقی وافر از حال رفتند .
برادران عقب نشینی کردند . یکی از خواهران به بقیه آب قند داد. تا چشم خواهر فرمانده اندکی گشوده شد . غرید : مال خودم است دست نزنید . همه کنار بروند . خطر ناک است . همگی موضع گرفتند و آماده ی شلیک شدند . اما خواهر فرمانده در حالی که پتو را نوازش می کرد . به بقیه گفت : از خودمان است . شلیک نکنید . مال خودمان است نترسید . من این اسلحه را از مدتها قبل سفارش داده بودم پیدا نشده بود حالا که این مرد بزرگ برای سرافرازی کشور این اسلحه ی نایاب را با هزاران زحمت پیدا کرده و اورده نباید این گونه با وی رفتار شود . این مرد یک قهرمان است . این مرد یک از آن از جان گذشته ها است همه باید از این مرد درس استقامت و تربیت و شرف یاد بگیریم . حالا برای سلامتی اسلحه ی این مرد هورا بکشید .( عده ای هورا کشیدند و عده ای هم دست زدندو عده ای هم پای کوبان جشن گرفتند )
اقای نجفوف که گویا در همان حوالی پنهان شده بود بیون دوید و در حالی که از پشت مندلی را بغل کرده بود و سرش را روی شاخه ی چنار در پتو پیچده کشیده بود گفت : دیدید من که گفتم این مرد یک قهرمان است . این مرد چریک بزرگ ملی است یک قهرمان .. و بعد در حالی که به بقیه اشاره می کرد و همچنان پتو را با آن خواهر فرمانده نوازش می کرد می پرسید : مگر من توی حیاط نگفتم این مرد در غزه و فلسطین و عمان و نسل کشی ارامنه و .. شرکت داشته . نگفتم . برادران با سر حرف های اورا تصدیق کردند .
برادران از مندلی ( اختصار مندلیف الاغتوف ) پرسیدند ک ای قهرمان چگونه این سلاح مهم را به دست اوردی ؟
مندلی که هنوز در وحشت و استرس بود گفت : من نیاوردم خودش درآمد .
نجفوف گفت : تواضع ببینید چه تواضع و خلوصی دارد . آخ بگردم من می دانستم که تو فقط یک قهرمان ملی هستی . تو یک ابر مردی . تو یک بزرگ زاده ی اصیل هستی ...
مندلی نگاهی به برادران و خواهران کردو بیخ گوش خواهر فرمانده گفت : خواهش می کنم دست نکشید تنم مور – مور می شود . خواهر فرمانده لبخند زنان گوشه ی چشمی نازک کرد و عشوه کنان قربون صدقه ی آن شاخ چنار می شد و هی دست می کشید .
نجفوف گفت : بخاطر این پیروزی بزرگ باید جناب استاد مندلی برایمان سخنرانی کند و نحوه ی دست یابی به این اسلحه را که خواهر فرمانده این همه دوستش دارد تعریف کند و بگوید که چگونه این را به دست اورده .
همه برایش دست زدند و هورا کشان او را روی دست بلند کردند در همین حین پای برادران لغزید و نجفوف روی دوش مندلی افتاد از هیبت و عظمت آن موجود که اندکی از ان دیده شد از ترس نعره ای کشید و در حالی که از وحشت زبان زبانش بند امده بود من من کنان پا به فرار گذاشت . برادران می خواستند جلو بروندو اسلحه را لمس کنند که خواهر فرمانده جلو انها را گرفت و گفت : عقب بروید این یک اسلحه ی بیولوژیک است اگر دست شما به ان بخورد مسموم می شوید . این را باید داخل یک تونل بگذاریم و بعد نتیجه اش را به مقامات گزارش کنیم . همگی موافقت کردند . و خواهر فرمانده باز گفت : تونل ما برای این کار جای مناسبی است . خیلی وقت پیش ما این تونل را را حفاری کرده بودیم که در جنگ های بیلوژیک از ان استفاده کنیم متاسفانه به علت تحریم نتوانستیم اسلحه ایی کارامد برای تونل خودمان پیدا کنیم . و به مندلی اشاره کرد و چشمکی زد .
مندلی نگران شد ولی حرفی نزد .
برادران با سروصدای بسیار از مندلی خواستند که بگوید چگونه به این اسلحه ی بیولوژیک دست یافته و هم خواهش کردند که از تجارب و اموخته هایش اندکی به آنها بیاموزد . صندلی بزرگی برای مندلی اوردند و نجفوف را که غش کرده و در کناری افتاده بود اوردند در زیر مندلی گذاشتن و با سلام و صلوات از مندلی خواستن بنشیندو ماجرای این سرقت استراتژیک را برای انها تعریف کند .
خواهر فرمانده همچنان که پتو ی سر دوش مندلی را نوازش می کردو گاهی سرش را روی ان قرار می داد با لبخند ملیحی بر لب به مندلی اشاره کرد که بنشیندو داستان این اسلحه را بگوید .نجفوف همچنان در ان زیر نفس نفس می زد و زبانش از دهانش بیرون زده و ناله می کرد که مندلی شروع به حرف زدن کرد :
دوستان و سروران گرامی . من این را نیاورده ام . این خودش درامده . اما چگونه ؟ قانون اول قانون جذب . شما باید جذبه داشته باشید . من وقتی که در غزه بودم در یک تونل راه می رفتم . – خواهر فرمانده اخم کردو غر ولند کنان گفت از تونل های ما که بهتر نبود بود .مندلی بی اعتنا ادامه داد – بله توی تونل راه می رفتم که بله یکباره احساس کردم در قسمت بیولوژکی مادر زادیم درد شدیدی شروع شد . با خودم گفتم این اسرائیلی های نامرد از بمب های شیمیایی استفاده می کنند . زود مادر زادیم را دراوردم و توی اب خنک گذاشتم . درد از بین رفت اما خارش شدیدی شروع شد . ترسیده بودم . خیلی ترسیده بودم . زود از انجا بیرون امدم . با هلی کوپتری که نمی دانم مال کدام کشور بود و قندو چای و تریاک اورده بود از منطقه گریختم . اما ا ن هلی کوپتر توی یک منطقه ی مسکونی فرود امد عده ی زیادی دعا می خواندند . رفتم توی جمعیت و همراه انها به حرکت درامدم ناگاه تا چشم باز کردم دیدم ای خدا یک عده ایی نشسته اند و دارند مواد مخدر تزریق می کنند و دائم بفرما می زدند – تعارف زیاد – از انجا یک سرنگ گرفتم و رفتم کناری . دیدم یک پسر بچه ی 7 – 8 ساله دارد ادامس می فروشد و یکی پشت سر هم کتکش می زند. حالم بد شد . رفتم توی پارک کمی قدم بزنم خارش مادر زادیم کم شده بود . اما احساس می کردم که اتفاقی می خواهد بیفتد . نگران بودم . ترس . وحشت . ...سرتاپای من را گرفته بود .
بالاخره می دانستم که باید فردا کاندیدای ریاست جمهوری شوم . زود فرار کردم و آمدم زیر پتو . سرنگ کنارم بود و در عین حال وزوزی که از زمان اقمتم در تونل شنیده بودم همچنان ادامه داشت ... . با این حال خوابیدم . خواب دیدم که باز مادر زادیم توی تونل گیر کرده . هر چه می کشیدم بیرون نمی امد پدرسگ جا خوش کرده بود ( شما یاد نگیرید کلمه ی پدرسگ را خوب نیست ) اقا هر چه من کشیدم فایده نداشت درازتر می شد و کش می آمد ...تا این که یک دفعه سر از اینجا درآوردم و بقیه ی داستان را هم که شما می دانید ...اما باور کنید که من ادم مهمی هستم ( طفلک مندلیف کم کم داشت باور می کرد که خیلی عظمت دارد . لحظه به لحظه به غرورش اضافه می شد ) . و ادامه داد : من باید دنیا را اصلاح کنم ( بعد مثل این که چیزی یادش امده باشد گفت ) من منظومه ی شمسی را از حرکت می اندازم ( باز کمی انگشت توی دماغش کرد و در حالی که ادای فکر کردن در می اورد ادامه داد ) من کائنات را بخدمت می گیرم . حالا می خواهم برای تمام وجود در هستی برای اسمان و زمین یک پیام بدهم ...

خواهر فرمانده جلو دوید ک دستش را روی دهان مندلیف گذاشت و خواهش کرد که پس از رفتن به دستشویی ( اخر این قدر مندلیف به خودش می پیچید که همه فهمیدند او سخت به یک دستشویی نیاز دارد ) ان پیام را بدهد .مندلیف ناراحت و مغموم به ناچار پذیرفت و دوان دوان به طرف دستشویی رفت و...
سرانجام مندلی را خواهران با خود بردند و از آن روز دیگر مندلی تا پس از انتخابات ریاست جمهوری پیدا نشد . اما نجفوف از ان روز به بعد این ماجرا شد برایش یک منبع درامد تا از مادر زادی مندلی و پتوی روی آن تعریف کند . هزاران داستان و فیلم سینمایی از روی نسخه ی دست نویس ان ماجرا نوشتند و...و از هر ادم مطلع و غیر مطلعی مصاحبه گرفتند و از روی ان صدها فیلم مستند ساختند وخانه ی مندلی را تبدیل به اثاری ملی – عبادتکده مانند – کردند و...
مندلی درست چند روز بعد از انتخابات ناگاه پیدا شد . سرش درد می کرد و دیگر هیچ اثری از ان پتو و مادر زادیش نبود . مندلی افسرده و غمگین در گوشه ایی می نشست . چشم به دور دست ها می دوخت و زیر لب حرف های عجیب و غریبی می زد .گاهی می گفت زنبور – گاهی از عمق استراتژیک حرف می زد و گاهی آه می کشید و نفرین می کرد
نجفوف اما تنها کسی بود که همیشه آنجا بود و برای هر کس یک داستانی تعریف می کرد . به بعضی ها می گفت مندلی سواد ندارد و بخاطر همان رد صلاحیت شده – به بعضی دیگر هم می گفت این مندلی اطلاعاتی است بترسید و دور و برش پیدایتان نشود – بعضی ها را هم نصیحت می کرد که دوربین کار بگذارند تا راز مادر زادی مندلی را بفهمند
اما یک روز مندلی ناگاه به حرف امد . مثل این که سرش به جایی خرده باشد . از هر جایی حرف می زد و هر چیزی را می نوشت .از بیکاری – از خندق معتادان – از بیکاری – از مافیا – از دادستان – از روسپی ها – از الکل – از فسفات و پتاسیم – از مواد رادیو اکتیویته – و از همه مهمتر از صدام حسین که سالها قبل کشته شده بود و از نوع نگاه او .. می گفت صدام دوست داشت به همه بفماند که دارای سلاح های شیمیایی و اتمی است و دارای قدرت برتری در منطقه ... دارای اعتباری در میان مردمی که با 99 درصد رای مردم تنها کاندید و تنها پیروز صحنه ی انتخابات بود – گاهی هم بسرش می زد و از نیروگاه اتمی اوکراین – از تندر ال 90 – از سوریه و ونزوئلاو بانک مبارزه با امپریالیسم و احیای سوسیالیسم – از ریگی و ماهتابه و دیگ ریگی و...
اما این مهم نبود
مهم ان بود که نجفوف دو گروه بزرگ را دور مندلی جمع کرده بود تا بفهند راز شاخ چنار و مادر زادی مندلی چی بوده . مندلی با کمک این ادم هایی که دور و برش بودند معروفیت ویژه ایی پیدا کرد . از ان روز به بعد شد ریس مرکز مطالعات . همه از او می ترسیدند و همه برایش کار می کردند . مندلی در یک روز ملحفه ایی لوله شده را روی دوشش می گذاشت و پتویی را روی ان می انداخت و می گفت تکنولوژی سلاح های بیولوژیک را پیدا کرده ام ..روز بعد شجره نامه ی ادم ها را می نوشت و برای مدیران می فرستاد . تا ان که یک روز به رئیس جمهور چمنستان در ویروفستان علیا که توسط تلسکوپ هابل از فضا کشف شده و مورد دیپلماسی قرار گرفته بود نامه ای نوشت و در ان ادعا کرد که می تواند مادر زادی همه را تبدیل به شاخ چنار کند و آن رئیس را به راه راست دعوت کرد و از راز زنبور در تنبان و عشق در قپان نوشت و آخرش هم نصیحت کرد که به او اقتدا کنند تا دهن امپریالیسم را سرویس کنند ان هم توی چاله سرویس تعویض روغنی ... خلاصه گاهی آب در هاوان می کوبید و گاه هاوان در آب و با آن مصالح خانه ایی روی دریا ساخته بود و ادعا می کرد که کفش هایش 360 درجه به سبب ابداعاتش می چرخد و به سبب رفتار خوبش درارتباط با اهل منزل و اشپزخانه ( اسم قدیمی همسر و خانواده ) منظومه ی شمسی را می توند با آن شاخ چنارش جابجا کند و روح صدام حسین را احضار نماید و برای رفتگان از دنیا فاتحه بخواندو ...و با گذار از روی آب زبانزد خاص و عام شده بود و مورد توجه همه ی علمای اهل فن و به ویژه روانشناسان دنیا
قضیه خیلی بالا گرفت .
اقای نجفوف و خواهر فرمانده هم به داستانهایشان شاخ و برگ می دادند به این همه عظمت و این بر بزرگی و عظمت مندلی می افزود .
مندلی بخاطر شجره نامه ها و طرز تفکرش در کشش مادر زادی و عبور از سوراخ سوزن و گزیدن گوزن و خوردن باقلوای یزدی و پشمک و هلیله شهرتی بسیار یافت همچنان که عده ایی از او می ترسیدند . عده ایی هم در صدد بر امدند که او را از اریکه ی قدرت دور کنند . تا انکه یک روز خبر رسید که در زیر مادر زادی مندلی بمب کار گذاشته اند ( خبر اگر چه دروغ بود و مثل خبر دزدینش در منظومه ی هالیدی بر فراز جامائیکا بود ) اما عده ایی دوست داشتن که این خبر را پخش کنند و داستانهای مندلیف را باور کنند . خلاصه پخش شد که در حادثه ی بمب گذاری از مادر زادی مندلی هیچی باقی نمانده جز دو تا تیله ی کوچک . شایعه پشت شایعه پخش می شد عده ای می گفتند ان تیله ها عاریتی است عده ای هم می گفتند که اطلاعات مرکزی زیر مادرزادی مندلی بمب گذاشته تا با ساخت بیولوژیک نمونه های ان به سلاح تازه ایی دست یابد . عده ایی هم می گفتند که این بمب گذاری کار اسرائیلی هاست تا کشور های حامی فلسطین را از این موهبت بر خوردار نسازند .شایعات از آن روز شدت گرفت . ان چنان که عده ایی عکس مندلیف را بر سر در خانه های خود اویختند تا مردم با مقایسه ی ابعاد مادرزادی مندلی قبل و بعد از بمب گذاری ستمی را که بر ان مرد رفته بود بخاطر بسپارند .
این چنین شد که فردای همان روز در محافل خبری نفل شد که پای جوزف ( همان حضرت یوسف خودمان ) هم به این ماجرا گشوده شده و مندلی در خواب دیده که 8 کاسه اش الو و شلغم بسیار خورده و 8 مادرزادی بزرگ از وی سر بر آورده و در 80 تونل گم شده و 800 هاوان اب کوبی با دسته در خانه ی روی دریا غرق شده و هیچ اتفاقی در عالم نیفتاده .
اگر چه که هیچ کس نتوانست این خواب را تعبیر کند و آن را همه با عمق استراتژیک در ارتباط دانستند
. اما مندلیف پس از آن در حمله ی گروهی از معتادان به خانه ی روی آبش زخمی شد و ... از آن روز دادستانی کل ویروفستان برای هر کسی که علیه مندلیف حرف و حدیثی بگوید مجازات اعدام با شاخ چنار در نظر گرفته و رسما در چمنستان اعلام گردیده که مرگ برای دشمنان مندلیف قطعی و حتمی است . از این روی با ان که مندلیف هرگز به مراد دلش در دستیابی با ریاست جمهوری واقعی نرسید و همیشه بعنوان عمله ای در سر گذر فعالیت می کرد . اما به سبب خدمات ارزنده اش به رشد و توسعه ی دشمنی و درگیری در تونل ها و حفره ها همچون رئیس جمهوری واقعی مورد تشویق و احترام واقع شد ( البته از ترس دادستانی ویروفستان ) و... و چون پای جوزف به این ماجرا نیز باز گریده بود . مندلیف قداست یافت و از تیله هایش پس از بمب گذاری کتاب های بسیاری نوشتندو مقاله های زیادی بیرون امد . ناگفته نماند که کوچکی ان تیله ها را کارشناسان پس از ناپدیدی مندلیف ناشی از ترس وی از سرقتش دانستندو گفتند چون مندلیف همیشه می ترسید که به سرقت رود لحظه به لحظه از طول و عرض و ابعاد تیله هایش کاسته شده و ان چنان که در اواخر حضورش دیگر هیچ تیله ایی نداشته . عده ایی خدانشناس هم ادعا می کنند که او از همان ابتدا هیچی نداشته و چون ارتباط مستقیمی میان مغز انسان و ابعاد مادرزادی وجود دارد . از ان روی که هیچی در کاسه ی سرش وجود نداشته و با سی تی اسکن مشخص شده که درون ان حفره خالی است پس داستان مادرزادی و بقیه ی ماجرا ها از همان ابتدا خیالبافی نجفوف بوده و تهمتی ناروا .البته از انجا که دادستان ویروفستان هنوز در این مورد سخت گیری می کند و اجازه ی تحقیق در راست ازمایی این ماجرا نمی دهد همچنان ابعاد وزوایای این ماجرا ناپیدا است . عده ای هم معتقدند که کار کار انگلیسی هااست و این توطئه ای بر علیه کشور بوده که توسط انها ایجاد شده و دادستان هم در ماجرای ربایش تیله ها و شاخ چنار دست داشته ...

تفسیر علمی و مهم این حکایت برای گذار به سوی درک چرخه های مدیریتی و غلبه بر مشکلات و پیروزی قطعی در برابر معظلات ملی و حتی روابط زناشویی

نتیجه ها و برامد ها از این حکایت :
1- مندلی که بعد ها تبدیل به اق مندل گردید نتوانست از محیط استراتژیک رشد مادر زادیش استفاده کند . اگر نه می توانست برای سالها رئیس جمهور باشد . نتیجه ان که هر کس رئیس جمهور می شود ادمی است که از نیش زدن یک زنبور شیطان در نقطه ای استراتژیک بدنش خوب بهره برداری می کند . و همه را مجاب می کند که دارای توانایی خاصی است .

2- سازمان اطلاعات و امنیت روسیه اصلا نمی داند که مساله ی بزرگ شدن مادر زادی ادم ها از چیست . انها فکر می کنند که هر اتفاقی ناشی از خراب کاری و یا تدبیر یک توطئه است .ادم ها بر اساس شغل خود برداشتی خاص از یک پدیده دارند .

3- برای بزرگ شدن – خود ادم نه مادر زادی - نیاز هست که ادم های مهم و اثر گذاری مثل نجفوف در صحنه باشند . این ادم ها می توانند دانسته و یا ندانسته یک نفر را هم تروریست – هم صلح طلب – هم خائن – هم مخدوم – هم اصلاح طلب – هم محافظه کار نمایند و این بستگی به میل و رفتار و اقبال اطارفیان در باور پذیری دارد .


4- برای حل مشسکلات استراتژیک و امنیت اخلاقی کشور ها باید تمام زنبور ها و سرنگ ها زهرا لود را که با عث تورم موضعی می شوند از دسترس ادم های مستعد بزرگی جمع کرد .

5- همه ی برادران سازمان اطلاعات و امنیت اخلاقی کشور دوست و برادر روسیه فقط به فکر مناطق بحرانی جهان هستند و برای ملت خود کاری انجام نمی دهند . وجود فقر – اعتیاد – فحشا – توطئه و تدبیر منجر به ویرانگری در کشور خود را نمی بینند و تمام توجه انها به دیگران است .


6- نوار غزه یک منطقه ی الوده به سرنگ ها ی نامناسب است که می تواند همه ی مناطق و ادم ها را الوده سازد و تونل های ان از همه جا بیشتر الوده است .

7- مندلی نتوانست بفهمد که این بزرگ شدن مادرزادی یک چرخه ی کوتاه مدت دارد و ممکن است هر لحظه بادش از بین بود . نتیجه ان که قبل از کاهش حجم و ابعاد باید کار را تمام کرد .


8- مندلی اشتباهی به شجره نامه نویسی پرداخت و عمر خود را به باد داد . مندلی می بایست در همان هنگام تورم مادرزادی با نمایش اقتدار خویش رئیس جمهور ابدی می شد .

9- مندلی باید از دوستان وفادارش کمک می گرفت . بودن امثال نجفوف که در اطراف همه ی ادم های بزرگ شاخه چنار هستند نمی تواند ثبات عقیدتی به بار اورد .

10- نتیجه ی اخلاقی هرگز از خواهران برای کشف بیولوژیک در مردها استفاده نکنید .


11- نتیجه ی سیاسی چرخه های بالا رفتن و پائین امدن در کشور های خاص علاوه بر نقش اطرافیان بستگی تام و تمامی به نحوه ی استفاده از ان شیئ دارد .

12- نتیجه ی فکری و هوشی هرگز به کسی اعتماد نکنید و در مناطق بحرانی قدم نزنید – هرگز رویاهایتان را فراموش نکنید – هرگز چیز های بزرگتان را به کسی نشان ندهید.

چکیده ی بحث اول :
در کشور هایی نظیر روسیه و ... هیچ کس به هیچ کس نیست و هر لحظه ممکن است یک نفر از اوج به پائین و از پائین به بالا برده شود . هیچکس اطلاعاتی نیست و اطلاعات اگر توانایی می داشت می توانست عوامل بمب گذار را پیدا کند .( هرگز به کسی که نمی دانید دیشب چکار کرده و چگونه از تونلی گذر کرده اعتماد نکنید ) در این گونه از کشور ها مبنای کار بر ایجاد ترس و واهمه ی مردم از یک دیگر استوار است و
هیچوقت به کسی نگوئید که می توانید از تونلی بیرون ائید و چیز های بزرگتان را حفظ کنید . تونل ها جاهای خطرناکی است از ان مهمتر اگر دچار بیمای گزش حشره و یا الودگی تورم زایی شدید در مناطق استراتژیک بدنتان هرگز ان را کوچک جلوه ندهیدو بیان نکنید که خودش در امده و من ان را نیاورده ام . باید بگوئید خیلی زحمت کشیدم و کلی داستان پیرامون ان درست کنید و کارتان را بزرگ تر جلوه دهید . هیچکس از کار کوچک خوشش
نمی اید و همیشه باید در همه چیز غلو کرد و برای ان منبعی اسطوره ایی پیدا کرد.



موفقیت بخش 2
بحث بعدی دلایل موفقیت در فهم دوره های روحی و
روانی جامعه ی پیرامونی ( چگونه رئیس جمهور شویم ) :

چگونه می توان دیگران را رام ( خر تعبیر از مترجم است . مترجم گویا ادم پایبند به اخلاق نبوده است . با عرض پوزش از شما خواننده ی گرامی ) کرد و بر انها سوار شد . درس بسیار مهم استاد
حکایت بعدی و نتیجه ی ان : مندلی و رمالی که در قنداق بچه ها به سبب ترس از سگ خراب کاری کرد و در قبرستان خوابید و ادامه ی ماجرای نجفوف در بحران زایی سرزمینی ....